حسبان نخستین روزنامه گردشگری ایران ویژه نامه شهر جدید پردیس

صفحه خانگی پارسی یار درباره

گفتگو با عامل جنایت فجیع پل مدیریت

کد مطلب: 110267
گفتگو با عامل جنایت فجیع پل مدیریت چاپ ارسال به رفقا
?? تیر ????
عامل قتل جنجالی دختر دانشجو در پل مدیریت تهران پرده از جزئیات انتقامجویی در عشق یک‌طرفه برداشت.

به گزارش وطن امروز، این پسر جوان در برابر دیدگان زنان و مردان زیادی بی‌رحمانه به سمت دختر وحشت‌زده حمله کرد و این در حالی بود که موبایل‌ها تصاویر این جنایت را ضبط می‌کردند.ساعت 14:30 بعدازظهر 15 تیرماه سال‌جاری رهگذران در پل مدیریت صحنه هولناکی را دیدند که هیچ‌کدام آن را باور نداشتند.

مرد جوانی با پوشاندن صورتش به 2 دختر جوان حمله کرده و آنان را هدف ضربات چاقو قرار ‌داد تا اینکه روی شکمش نشست و پشت سر هم چاقو را به پهلو و گردنش وارد کرد.رهگذران که وحشت کرده بودند همزمان با خاموش شدن ناله‌های دختر جوان وقتی دیدند مرد نقابدار می‌خواهد از روی پل مکانیزه عابرپیاده فرار کند به سمت وی حمله کردند.

قاتل با دستان خون‌آلود سعی داشت خود را به موتوسیکلتی در پایین پل برساند اما در حلقه رهگذران خشمگین گرفتار شد و با عربده‌کشی و حرکات ترسناک به سمت آنان رفت تا بتواند محاصره را بشکند.

در همین کش و قوس بود که قاتل سنگدل از ناحیه دست راست زخمی شد و چاره‌ای جز تسلیم ندید.

15 دقیقه طول نکشیده بود که خودروی پلیس از کلانتری 145 ونک و اورژانس خود را به پل مدیریت رساندند و مرد نقابدار را که دیگر پارچه‌ای به صورت نداشت و وحشت‌زده همچنان برای فرار تقلا می‌کرد را تحویل گرفتند.تحقیقات میدانی نشان داد که دختری به نام «مهسا» (24 ساله) با وجود رسیدن امدادگران اورژانس به صحنه جنایت از پای درآمده است و مرضیه که دوست وی بود با زخمی شدن هر دو دست دچار خونریزی شدید شده که به بیمارستان انتقال یافت.

تصویربرداری از جنایت
مردی جوان که هنوز باور ندارد چنین صحنه‌ جنایتی را دیده باشد در تحقیقات به ماموران گفت: «منتظر تاکسی بودم که دیدم یک پسر به 2 دختر حمله کرده است؛ او صورتش را پوشانده بود. ابتدا تصور نمی‌کردم یک جنایت در حال رخ دادن است وقتی دیدم بی‌رحمانه چاقو در دست گرفته و آن 2 دختر را هدف قرار می‌دهد به همراه عده‌ای از رهگذران به هواخواهی 2 دختر رفتیم، آن دختران فریاد می‌زدند و کمک می‌خواستند و چند رهگذر از صحنه قتل فیلمبرداری می‌کردند. ما به سمت این پسر که روی شکم یکی از دختران نشسته بود و ضربه می‌زد، رفتیم. بلند شد و به سمت ما حمله کرد تا فرار کند اما نتوانست و او را گرفتیم».

تحقیقات جنایی
با وارد عمل شدن بازپرس رسولی از دادسرای امور جنایی تهران، وی دستور داد تیمی از اداره ویژه قتل پلیس آگاهی به تجسس‌های ویژه برای پرده برداشتن از انگیزه عامل جنایت دست بزنند.

کارآگاهان ابتدا سراغ «مرضیه» رفتند، وی که پس از پانسمان زخم‌های دستانش از بیمارستان ترخیص شده بود، گفت: بعداز اینکه از دانشگاه خارج شدیم روی پل مدیریت منتظر خودرو بودیم که ناگهان مرد نقابداری که صورتش را با پارچه پوشانده بود به سمت ما حمله کرد. او با من کاری نداشت و مهسا را هدف قرار داد و وقتی به هواخواهی‌اش رفتم مهاجم که الان شنیده‌ام هم دانشگاهی‌‌ام است با چاقو به سمت من آمد و ضرباتی به دستانم زد که به عقب پرتاب شده و روی زمین افتادم. سپس به سمت مهسا برگشت او را روی زمین انداخت و روی شکمش نشست، وحشیانه ضربه می‌زد باور نمی‌کنم وی همان پسری باشد که می‌گفت مهسا را دوست دارد.

اعتراف به جنایت عشقی
قاتل پسری دانشجو به نام «کوشا» است که ترم 4 رشته ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی است و با مهسا همکلاسی است. این پسر در بازجویی‌‌ها گفت: از روزی‌ که وارد دانشگاه شدم به مهسا علاقه‌مند شدم. او به من بی‌محلی می‌کرد و گاهی مسخره‌ام می‌کرد، کینه بدی از وی به دل گرفتم تا اینکه چند روز پیش تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم، می‌خواستم انتقام بگیرم، وقتی دانشگاه تعطیل شد با موتور آنها را تعقیب کردم، صورتم را پوشاندم تا کسی مرا شناسایی نکند و بعد از قتل می‌خواستم فرار کنم که دستگیر شدم.

گفت‌وگو با عامل قتل جنجالی

چهره‌اش شکسته و ناراحت است، باور نمی‌کنی این پسر جوان بتواند جنایتی رقم بزند که فیلم آن وحشت به جان هر تماشاچی‌ای بیندازد.

کوشا! چند سال داری؟
22 ساله‌ام و از 4 سال پیش به تهران آمده‌ام.

پس بچه تهران نیستی؟
خیر، من اهل کرمانشاه هستم، 4 سال پیش در رشته ادبیات فارسی دانشگاه طباطبایی تهران قبول شدم و از شهرمان به اینجا آمدم.

کجای تهران خانه داری؟
در کرج یک خانه مجردی گرفته‌ام و در آنجا زندگی می‌کنم.

با مهسا دوست بودی؟
 اصلا، من از همان روزهای نخست دانشگاه مهسا را دیدم و از او خوشم آمد. هربار جلو رفتم قاطعانه «نه» گفت و صددرصد مرا طرد کرد.

یعنی هیچ‌گاه به تو ابراز علاقه نکرد؟
هیچ‌گاه و این یک آرزو بود که تا بالای طناب دار با خودم همراه خواهم داشت.

چرا اینقدر سماجت؟ مگر نمی‌توانستی دختر دیگری را انتخاب کنی؟
مهسا همه ذهن و وجودم را تسخیر کرده بود در حالی که از 2 سال پیش فهمیدم این دختری نیست که همسرم شود اما «نه» گفتن او برایم کابوس شده بود و کینه به دل داشتم.

در این مدت دختر دیگری را مدنظر قرار ندادی؟
ببینید وضع خانوادگی من طوری است که شاید به هر دختری که حتی از لحاظ قیافه و کلاس بالاتر از مهسا بود، پیشنهاد می‌دادم جواب مثبت می‌گرفتم اما من به مهسا علاقه‌مند بودم.

ویژگی خاصی داشت؟
هیچ ویژگی ممتازی نداشت اما وقتی کسی عاشق می‌شود نمی‌بیند که طرف مقابل چه ویژگی‌ای دارد یا ایرادی ندارد و... همه فکر و ذهنم متعلق به مهسا بود.

«مهسا»‌را با چه کسی دیده بودی که او را کشتی؟
این دختر بسیار پاک بود و با هیچ‌‌کس او را ندیدم اما تحمل شنیدن جواب «نه» را نداشتم.

خودت خواهر داری؟
 بله، خواهرم 4 سال از من بزرگ‌تر است و یک برادر دیگر نیز دارم.

اگر خواهرت در شرایط «مهسا» بود آیا حق انتخاب داشت؟
بله، حق انتخاب را من رد نمی‌کنم.

پس چرا او را کشتی؟
گفتم که ذهنم آرام نمی‌گرفت و احساس می‌کردم به عشق پاکم بی‌اعتنایی شده است.

گفتی شرایط خانوادگی‌ات ایده‌آل بود؟!
بله، پدر و مادرم تحصیلکرده‌اند، پدرم فوق‌لیسانس و کارمند بازنشسته دانشگاه است و مادرم نیز بازنشسته شده است، خانواده‌‌ای آرام داریم که من آن را به آشوب کشاندم.

از کی تصمیم به قتل گرفتی؟
مدت‌ها می‌شد که می‌خواستم به مهسا لطمه بزنم، به‌خاطر همین موتوری امانت گرفتم تا نقشه‌ام را انجام دهم، صبح در دانشگاه باز سراغ «مرضیه» رفتم و خواستم «مهسا» را راضی کند تا با من ازدواج کند اما انگار به «مهسا» حرفی نزده بود.

بعدازظهر که شد دنبالشان رفتم و چیزی شد که نباید می‌شد!

با این سنگدلی؟
دست خودم نبود، می‌خواستم زود تمام شود تا فرار کنم.

اگر فرار می‌کردی؟
چون چهره‌ام را پوشانده بودم مطمئنا کسی متوجه نمی‌شد فردا سر کلاس می‌رفتم و بعد هم در مراسم عزاداری‌اش خیلی گریه می‌کردم.

عذاب وجدان چی؟
تا بعد از قتل به آن فکر نکرده بودم اما از همان لحظات نخست دستگیری تا الان عذاب وجدان راحتم نمی‌گذارد، مهسا بی‌گناه کشته شد و من 2 شب است که کابوس می‌بینم، مرگ حق من است.

فکر می‌کنی«مهسا» تا آخرین لحظه عمرش تو را شناخت؟!
او چهره‌ام را ندید و مطمئنا نمی‌دانست قاتل کیست و چرا کشته شده، خیلی ناراحتم.

می‌دانی فیلم جنایت تو در اینترنت و تلویزیون پخش شده؟
شنیده‌ام، خیلی ناراحتم؛ هم برای خانواده مهسا و هم برای خانواده خودم

بایداز این دختران ایرانی ترسید ! +عکس

بایداز این دختران ایرانی ترسید

اول نمایش، یک ژست نینجایی میگیرند و بعد نانچیکو یا زنجیرشان را به سرعت باد دور سرشان میگردانند. هیچ خبری از دست و پا چلفتی بازیهای دخترانه نیست...
دخترها هم میتوانند رزمیکار شوند. حالا دیگر خیلی وقت است دیدن دختری که از این ساکهای ورزشی بزرگ روی دوشش است و وارد باشگاه ورزشهای رزمی میشود، منظره عجیبی نیست. حالا خیلی وقت است که دخترها به ورزشهای رزمی علاقهمند شدهاند، بعدتر در آن ورزشها آنقدر پیشرفت کردهاند که مربی شدهاند، بعدتر از آن هم مدال جهانی آوردهاند و بیشتر از همه باعث تعجب آنهایی شدهاند که اعتقاد داشتند؛ «دخترو چه به ورزش رزمی؟» اما از بین همه این ورزشها شاید علاقه یک دختر به ورزش نینجوتسو از همه عجیبتر باشد. نینجوتسویی که به گفته صاحبان فن، آب پاکی را ریخته روی دست همه ورزشهای رزمی دیگر و اگر همه ورزشکاران رشتههای رزمی هزار فن میزنند، نینجاها هزار و یک فن میزنند. به خاطر همین و برای دیدن این هزار و یک فن، رفتیم به یک باشگاه دخترانه نینجوتسو تا ببینیم دختران نینجا باعث شادی روح لاکپشتهای نینجا شدهاند یا نه؟

به گزارش همشهری جوان، با یکی از نینجاها وارد سالن میشویم و قرار است همین نینجای کوچولو راهنماییمان کند تا برویم پیش مربیاش. به تشک تمرین که میرسیم، میبینیم نینجا کوچولو جا مانده و نمیآید. چند لحظه ساکت نگاه میکند تا مربیاش اتفاقی نگاهش کند و بعد نینجا از او اجازه ورود به تشک تمرین را بگیرد. این درس اول است. یک نینجای واقعی آنقدر مودب است و آنقدر احترام بزرگتر را حفظ میکند که اگر مربیاش تا آخر کلاس هم او را نبیند، همانجا میماند و اجاره نگرفته وارد تشک نمیشود. بقیه نینجاها هم دقیقا همین طور هستند. تا قبل از اینکه لباسهایشان را بپوشند همهشان دختربچههایی هستند که شیطنت از سر و رویشان میبارد. با هم شوخی میکنند، حرفهای درگوشی میزنند و میخندند و مثل همه دختر بچههای دیگر بازیگوشاند. اما همین که لباسهایشان را میپوشند دیگر وضع فرق میکند ؛ نه خبری از شیطنت است، نه شوخی و نه حرفهای درگوشی. لباسهایشان را که میپوشند و نقابهایشان را که میزنند میشوند یک نینجای واقعی. آنقدر واقعی که اصلا اهل این لوسبازیها نیست و همه فکرش این است که نامرئی باشد، مبارزه کند و حساب آدم بدها را بگذارد کف دستشان.

ناامیدی، مرگ نینجاست
دختران نینجا لباسهایشان را پوشیدهاند، نقابهایشان را هم زدهاند و همه روی تشک نشستهاند. مربیهایشان هم بالای سرشان راه میروند و احتمالا درباره تئوری تمرینها حرف میزنند. کمربندهای قرمز و مشکیشان نشان میدهد که هر کدام چه ردهای دارند. بیشتر این بچهها که امروز در کلاس هستند، پنج، شش سال است که نینجوتسو کار میکنند و همین باعث میشود منتظر باشیم که حرکات جالب و هیجانانگیزی ببینیم. مربی یکی یکی اسمهایشان را صدا میکند و هنرجوها میآیند وسط تشک برای انجام حرکات نمایشی. هنوز همه چیز آرام است. یکی از بچهها میایستد، دستهایش را میآورد جلو و روی هم میگذارد. حالا آن یکی نینجا که آنطرف سالن ایستاده باید بدود بیاید اینجا، پای راستش را بگذارد روی دستهای دوستش، بپرد هوا پشتک بزند و بیاید پایین. نینجا با اینکه خیلی کوچولوست کارش را از نظر ما خوب انجام میدهد، در یک لحظه پایش را میگذارد روی دستهای دوستش و دو متر میپرد هوا، خیلی خوب هم فرود میآید. اما به نظر مربیاش یکی، دو تا اشتباه داشته. به خاطر همین، حرکت را چند بار تکرار میکند. آخر سر هم مربیاش آنقدرها راضی نیست. البته ناراضی بودن مربی تاثیری روی نینجا ندارد. اینطور که خودشان میگویند ناامیدی، مرگ نینجاست و اگر تا آخرین لحظه کلاس هم قرار باشد این نینجا همین حرکت را انجام بدهد، ناامید نمیشود و خم به ابرویش نمیآورد. این حرکات تمرینی که در جهت هیجان زده کردن ما انجام میشود تا 20دقیقه اول کلاس ادامه دارد. بچهها به دور، روی زمین نشستهاند و هر کسی که مربی اسمش را صدا میکند بلند میشود میآید وسط تشک و یک حرکت را انجام میدهد. اتفاقا برای نمایش، حرکتهای سخت را انتخاب میکنند. دختر کوچولوها میدوند و تا یک متر و نیم روی دیوار صاف باشگاه راه میروند وبعد پشتک میزنند و فرود میآیند. آنها همه حرکاتشان را در نهایت سکوت انجام میدهند و با اینکه بعد از هر فرود حسابی نفسنفس میزنند، اگر مربیشان دستور بدهد، همان لحظه دوباره حرکت را تکرار میکنند.

وقتی نانچیکو میآید وسط
شما را نمیدانیم. اما ما، سهل است این همه دختر، حتی یک دختر را هم ندیده بودیم که با نانچیکو ، زنجیر و چوبهای بلند این طوری نمایش بدهد. فیگورهای بچهها در این حرکات حسابی دیدنی است. با آن لباسهای بلند و یکدست مشکی و نقابهای ترسناکشان دقیقا مثل بازیگران فیلمهای نینجایی ژاپنیاند. اول نمایش، یک ژست نینجایی میگیرند و بعد نانچیکو یا زنجیرشان را به سرعت باد دور سرشان میگردانند. هیچ خبری از دست و پا چلفتی بازیهای دخترانه نیست. همه حرکات خوب انجام میشوند و نینجاهای وسط تشک بعد از هر حرکت تشویق میشوند. تشویقشان هم این شکلی است که بچهها دو بار محکم دستهایشان را میکوبند روی تشک و دو بار محکم دست میزنند. این تشویق هم یک مدل تشویق حرفه ایست که با فضای جدی و حرفهای تمرینها حسابی هماهنگ است. هر کدام از بچهها حرکاتشان را انجام میدهند و ایرادهایشان هم گرفته میشود. فیلم سینمایی برای ما و تمرینهای انفرادی برای آنها تمام شده و اینطور که مربی میگوید حالا وقت مبارزه است.

کومیته که میگن اینه؟
ما میگوییم مبارزه و نینجاها میگویند کومیته. کومیته از این مبارزه الکیهاست که توی فیلمها میبینیم. از همین مبارزههایی که طرف میداند الان آدم روبرویی قرار است چه حرکتی بزند. کومیتهها از بخشهای
دوست داشتنی کار نینجاهاست. این را میشود از اشتیاق بچهها برای اجرای کومیتههای نمایشی فهمید. مخصوصا آن گروهی که لباسهای نینجایی ببری پوشیدهاند. اینطور که مربیشان میگوید این بچهها برای یک دوره مسابقات با خلاقیت خودشان نشستهاند لباسهایشان را رنگ کردهاند و روی نقابهایشان هم عکس دندان پلنگ کشیدهاند که یعنی ما خیلی خطرناکیم. البته قصد واقعیشان، اول تنوع و زیبایی لباس بوده است که اصلا از یک نینجای دختر که زیر لباس ترسناکش قلبی از طلا دارد بعید نیست و بعد هم به خاطر این است که نشان دهند لباس یک نینجا همیشه سیاه نیست. اینطور که معلوم است نینجاها مثلا در جنگل و دشت و وسط شهر و نصفه شب، همیشه لباس سیاه نمیپوشند و همیشه لباسشان را طوری انتخاب میکنند که کمتر معلوم باشند. لباس سیاه مخصوص شب است و این لباس پلنگی هم احتمالا مخصوص عملیات در جنگل است. به هر حال کومیتهها شروع میشوند. دیگر خبری از سکوتی که تا چند لحظه پیش در باشگاه بود، نیست. نینجاها با سرو صداهای وحشتناکی با هم مبارزه میکنند. مبارزههایشان هم آنقدر درست و حسابی و هیجانانگیز است که احساس میکنیم اینجا لوکیشن یکی از این فیلمهای رزمی است. حرکا ت بچهها آنقدر قابل قبول و شبیه فیلمهاست که آدم میماند وقتی بچههایی به این کوچولویی به این خوبی از پس اجرای این حرکات برمیآیند، چرا بزنبزنهای بعضی از این فیلمها آنقدر آبگوشتی و نچسب است؟مبارزهها با سر و صدای تمام اجرا میشوند. بچهها با این سرو صداها، هم به ماجرا جو اضافه تزریق میکنند و هم نفس داخل ریههایشان را که باعث کندیشان میشود با فشار بیرون میدهند. اتفاقا مبارزهها هم مثل تمرینهای فردیشان پر از تنوع است. با چوب و شمشیر و نانچیکو و هر چیز که دم دستشان باشد مبارزه میکنند و بقیه هم به همان روش قبلی تشویقشان میکنند.

یک نینجای واقعی شناسایی نمیشود
ساعت کلاس تقریبا تمام شده. بچهها برای یکی از مربیها که امروز تولدش بوده هدیه گرفتهاند. کادو را که باز میکنند مربیشان حسابی ذوق زده میشود، ما هم همینطور. هدیه بچهها برای مربیشان یک جفت سیخ دو سر واقعا تیز دسته چوبی است که مربیشان میگوید برای او بهترین هدیه دنیاست. اسم این سیخهای ترسناک سای است و بچهها فکر کردهاند سای بهترین هدیهایست که میتوانند برای مربیشان بگیرند. کار بچهها که تمام میشود نوبت به عکس دست جمعی میرسد. یکی از نینجاها که اتفاقا از حرفهایهاست و از اول تمرین هم هیچ وقت نقابش را برنداشته، میرود یک گوشه میایستد و نمیخواهد توی عکس دسته جمعی باشد. ما هم تنها دلیلی که به ذهنمان میرسد این است که حتما نینجا کوچولوی گوگولی خجالت میکشد عکس بیندازد. اما مربی میگوید اتفاقا این نینجا اصلا هم خجالتی نیست و عکس نینداختنش هم به خاطر حرفهای بودنش است. نینجاها اعتقاد دارند هر گز نباید شناسایی شوند و عکس دستهجمعی گرفتن با لباس نینجایی و بعد هم چاپ شدن عکس توی یک مجله، یعنی فاتحه ناشناس بودن نینجا خوانده شده است. البته نینجا کوچولو با بیمیلی و با وساطت مربیاش میآید توی عکس دسته جمعی میایستد تا تصویر دختران نینجا تکمیل شود


عکس های دیدنی بهرام رادان در قفس شیر

images-radan.jpg

با دقت به عکس های دیدنی  بهرام رادان در قفس شیر توجه کنید,می بینید که این بازیگر با چه شجاعتی با این شیر دوست می شود و می تواند به او دست بزند.البته بهرام رادان باید مراقب خودش باشد چرا که هواداران بسیار زیادی در کشور دارد!!!

Persianv.com At site

Persianv.com At site

Persianv.com At site

 

 


رضا یزدانی خواننده و بازیگر موفق کشور می باشد

عکس های یادگاری خواننده معروف با بازیگران سینما

رضا یزدانی خواننده و بازیگر موفق کشور می باشد که علاوه بر اینکه در بین مردم محبوبیت خاصی دارد در بین بازیگران سینما نیز محبوبیت دارد.
رضا یزدانی هرسال کنسرت های پر شوری در تهران اجرا می کند و در هر کنسرت او اکثریت هنرمندان کشور نیز حضور دارند و این موضوع نشان دهنده  محبوبیت رضا یزدانی در میان بازیگران سینما و تلویزیون می باشد و همین امر باعث شد که این خواننده موفق به یک بازیگر موفق نیز تبدیل شود و حالا پس از تهران سیم آخر باید منتظر اینجا تاریک نیست او نیز باشیم.
در ادامه کاربران می توانند عکس های یادگاری این هنرمند را با تعدادی از بازیگران سینما مشاهده کنند.

Persianv.com At site

Persianv.com At site

Persianv.com At site

Persianv.com At site

Persianv.com At site

Persianv.com At site

Persianv.com At site

Persianv.com At site

 


قتل دختر دانشجو بخاطر رد دوستی

قتل دلخراش دختر دانشجوی تهرانی

جزئیات قتل دختر دانشجو توسط همکلاسی‌اش در پل مدیریت توسط مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ اعلام شد.

مقارن ظهر امروز چهارشنبه یک دختر دانشجو پس از رد درخواست رابطه دوستی، مورد حمله همکلاسی پسر خود قرار گرفت.

 آپلود سنتر


به گزارش خبرنگار «حوادث» خبرگزاری برنا، مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ اعلام کرد: در این حادثه که در حوالی پل مدیریت رخ داد، دختر دانشجو پس از آن که مورد اصابت ضربات متعدد چاقو از سوی ضارب قرار گرفت، جان خود را از دست داد و هم‌دانشگاهی وی نیز که او را همراهی می‌کرد بر اثر حمله ضارب مجروح و در بیمارستان بستری شد.

بنابراین گزارش، متهم به قتل توسط پلیس و با همکاری شاهدان صحنه دستگیر شده و به کلانتری انتقال یافته است.

تحقیقات بیشتر در خصوص این حادثه همچنان ادامه دارد.

خیز چینی ها به سوی بازار فرهنگی کشور

کتابچه های آموزش رقص به کودکان و نوجوانان با تصاویر نامناسب اخلاقی و اقلامی از این دست جدیدترین محصولات چینی است که با هزار تومان می توان آنها را در مترو تهیه کرد

به گزارش سرویس زنان جهان؛ اخیراً در مناطق عمومی و به ویژه در کوپه های ویژه خواهران مترو تهران چینی ها هم به کار فرهنگی پرداخته اند.

بنا بر گزارشهای مردمی دریافتی و نمونه اقلام فرهنگی که در این زمینه به دست خبرنگار سایت جهان رسیده است عدم رعایت اصول اخلاقی، و نحوه قبح شکنی تبلیغ این نوع کالا ها در واگن های ویژه بانوان به گونه ایست که بارها موجب تاسف و اعتراض مسافران شده اگر چه جز اعتراض از آنها کاری ساخته نیست و در لوای بی توجهی مسئولین مترو فروشندگان سیار هر نوع کالایی را که مایل باشند بدون رعایت هیچ حریمی در اخلاقیات در واگن های مترو عرضه می کنند.


کتابچه آموزش رقص به کودکان

کتابچه های آموزش رقص به کودکان و نوجوانان با تصاویر نامناسب اخلاقی و اقلامی از این دست جدیدترین محصولات چینی است که با هزار تومان می توان آنها را در مترو تهیه کرد.

مدرسه باز است و ساخت چین دو راهنمایی جالب کتاب است

به نظر می رسد با توجه به جمعیت جوان کشور و نیازهای فرهنگی آنان و همچنین کم تحرک بودن برنامه های داخلی در حوزه فرهنگ به ویژه در این حوزه سنی، چینی ها تنها به قبضه بازار اقتصادی توجه ندارند و پس از فتح آسان اقتصادی به سوی بازار فرهنگی ایران خیز برداشته اند که جلوگیری از این حضور نامبارک و مبارزه با آن توجه دلسوزانه مسئولان را می طلبد.


این جانباز از 15 سال پیش طعم هیچ غذایی را نچشیده است +تصاویر

صاحب‌خانه ?? سال است که طعم غذا را نچشیده، به مهمانی نرفته، تنها تفریحش این است که با همسرش سوار آمبولانس شده و برای ویزیت و معالجه به بیمارستان برود و می‌داند که همسرش با درد کشیدن او ذره ذره آب می‌شود اما نمی‌داند که آرزوی شیرین است که او بار دیگر لباس ارتشی بپوشد.

وقتی به کوچه "سرو " رسیدیم، آسمان هنوز آفتابی بود و گرمای تابستان دیگر به شکوه‌مان انداخته بود اما در دل نشاطی احساس می‌کردیم. نشاط از این بابت که به دیدار عزیزانی می‌رویم که قلبمان را تسخیر کرده‌اند و مهربانی‌شان تمامی ندارد.

گلبرگی روی در ورودی منزل چسبانده و روی آن نوشته بود «لطفاً زنگ نزنید، در بزنید، مهران‌راد». وارد منزل شدیم؛ متعجب از این همه آرامش؛ از این همه گذشت؛ چیدمان منزلی نقلی که گل‌ها و شکوفه‌های زیادی در گوشه گوشه‌اش می‌درخشید.

آری به دیدار جانباز دوران دفاع مقدس «ابراهیم مهران‌راد» رفتیم اما دیدن ایثارگری همسر وی این دیدار را تحت شعاع قرار داد؛ ایثارگری در این خانه از این جهت که اگر مشکلاتشان را بر شاخه‌های سرو تحمیل کنند، سرو در برابر آن خم می‌شود اما آنها مقاوم‌تر از سرو ایستاده‌اند و این مقاومت ستودنی است.

بعد از پذیرایی صمیمانه، از «شیرین جافر» همسر این جانباز خواستیم که به دیدار صاحب‌خانه برویم، صاحب‌خانه‌ای که ?? سال است طعم غذا را نچشیده، به مهمانی نرفته، تنها تفریحش این است که با شیرین سوار آمبولانس شده و برای ویزیت و معالجه به بیمارستان برود؛ خانم جافر اذن ملاقات داد و وارد اتاق شدیم. مهران‌راد که روزی تاب دیدن یک کودک شهید شده را در منطقه جنگی نداشت و از دیدنش نفس‌هایش به شماره می‌افتاد، امروز روی تختی بدون تکلم خوابیده است؛ او فقط نظاره‌گر بوده و حتی قادر به انجام ساده‌ترین کارهای شخصی‌اش هم نیست.

مهران‌راد سال ???? واد ارتش شده بود؛ در روزهای نخست جنگ تحمیلی با مدرک فوق دیپلم رشته پرستاری در بخش بهداری لشکر ?? زرهی اهواز مشغول به فعالیت شد؛ بعد از مجروحیتش نیز دوباره به منطقه بازگشت و به لشکر ?? ذوالفقار و پادگان ابوذر منتقل شد که اثرات موج‌ بمب‌های خوشه‌ای دشمن در گیلانغرب و خونریزی سمت راست مخچه وی را از ?? سال گذشته خانه نشین کرده است.

* خدایا! شیرین را در جاده ایمان استوار نگه‌دار

در و دیوارهای اتاق این جانباز دوران دفاع مقدس، با برگه‌های کاغذی تزیین شده که شیرین تمام این مطالب را نوشته و روی دیوار چسبانده است؛ روی چند برگ کوچک و بزرگ نوشته شده بود «یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم؛ گردش به حریم باصفایت بکنم؛ آشوب دلم به من چنین فرمان داد؛ در سجده بیافتم و دعایت بکنم»، «خدایا! شیرین را در جاده ایمان استوار نگه دار»، «هر چه دلم خواست نه آن می‌شود؛ هرچه خدا خواست همان می‌شود».

در گوشه‌ای از اتاق داروهای این جانباز از جمله سرنگ بزرگی به چشم می‌خورد که به نوعی ظرف غذای ابراهیم است؛ در معده این جانباز دوران دفاع مقدس دستگاهی به نام «پیگ» کار گذاشته شده است که از این طریق تغذیه می‌شود؛ این زن فداکار در ابتدا مواد مغذی ماهی، گوشت یا مرغ را به همراه سبزیجات و برنج پخته، از صافی عبور می‌دهد سپس این مواد یا داروهایی را که در آب محلول شده است را با سرنگ وارد معده همسرش می‌کند.

کنار این مادر و زن مهربان می‌نشینیم تا از زندگی خود برایمان بگوید و این گونه اظهار می‌دارد: در امیریه تهران بزرگ شدم؛ از سوم ابتدایی چادر و روسری سر می‌کردم؛ چادر سرمه‌ای با گل‌های ریز سفیدرنگ که به خاطر آن حرف‌ها و کنایه‌های زیادی شنیدم به طوری که گاهی مرا با این چادر به عنوان کارگر منزل صدا می‌زدند اما تا امروز بر آن افتخار ‌کردم و خواهم کرد.
ما پنج خواهر بودیم و من دیوانه‌وار پدرم را دوست داشتم؛ او همیشه به من می‌گفت «شیرین ستون طلایی خانه من است»؛ وقتی در مهر ماه سال ???? با ابراهیم ازدواج کردم، پدرم به وی گفت «تو را به شیرین می‌سپارم».

ثمره این زندگی ? دختر است؛ از جایی که صاحب فرزند پسر نشدیم، همسرم ? سال بیشتر به جای فرزند ذکوری که نداشتیم، خدمت کرد و در سال ???? بازنشسته شد.
بعد از نمایان شدن اثرات جانبازی ابراهیم، پدرم همیشه به من می‌گفت «ابراهیم را راضی نگه دار؛ اگر می‌خواهی به من خدمت کنی، به او خدمت کن» همین کار را کردم؛ بعد از اینکه پدرم به رحمت خدا رفت فقط در مراسم چهلم وی، به سر مزارش رفتم چرا که با رفتنم بر سر مزار پدرم، ابراهیم در خانه تنها می‌ماند.

* دخترم هیچ گاه نمی‌خواست با پدر خداحافظی کند

او از روزهای پرالتهاب جنگ تحمیلی برایمان می‌گوید: قصرشیرین در دست دشمن بود؛ ابراهیم و ابراهیم‌ها نیز برای آزادسازی آنجا به منطقه رفتند؛ او سال ???? مجروح شد و به محض بهبودی مختصر دوباره به منطقه ‌رفت؛ هر بار که او به جبهه اعزام می‌شد، دخترم مرضیه خود را در گوشه‌ای از اتاق پنهان می‌کرد تا لحظه خداحافظی با پدرش را نبیند.

بنده اشتیاق زیادی برای رفتن ابراهیم به جبهه داشتم بنابراین هر کاری از دستم برمی‌آمد، برایش انجام می‌دادم؛ یاد هست به جای بند پوتین، کش باریکی روی پوتینش قرار دادم تا ابراهیم به راحتی پوتینش را بپوشد و اذیت نشود؛ یک بار هم کلاهش در منطقه سوراخ شده بود و خودم رفتم برای او کلاه تهیه کردم.

او در پادگان ابوذر تکنسین اتاق عمل بود؛ یکبار کودکی ترکش خورده را در بیمارستان معالجه اولیه کرد تا زنده بماند؛ پس از آن می‌خواست آن کودک را به مادرش بدهد تا دست نوازشی بر سر او بکشد ناگهان کودک به شهادت می‌رسد، دیدن چنین صحنه‌ای با شرایطی جسمی و روانی به قدری برای همسرم سخت بود که همان لحظه سکته‌ کرد و حدود ?? روز در بیمارستان قلب ??? ارتش بستری شد.
همسرم در جبهه به قدری مهربان بود که همرزمان و دوستان او می‌گویند «مهران‌راد وقتی برای مرخصی به تهران می‌آمد، همه می‌گفتند یتیم شدیم تا مهران‌راد از مرخصی برگردد».

وی ادامه می‌دهد: در یکی از شب‌های برفی و زمستانی ابراهیم در منطقه جنگی بود؛ برای پارو کردن پشت‌بام مجبور بودم خودم اقدام کنم؛ وقتی پدر متوجه این موضوع شد گفت «به من می‌گفتی تا خودم هزینه کارگران را برای پارو کردن برف‌ها می‌دادم» به وی گفتم «می‌خواستم کمتر دلتنگی کنم به همین خاطر برف‌ها را پارو کردم».

* خنده تلخ من از گریه غم‌انگیزتر است

این روزها هوا گرم است؛ امروز شیرین و ابراهیم از تفریحی که به بیمارستان داشتند، برگشته بودند؛ او خیلی خسته بود اما با این حال برای اینکه حرارت بدن ابراهیم زخم‌هایش را اذیت نکند، آب هندوانه را گرفت و از طریق سرنگ وارد معده همسرش کرد.

دل‌های ما میزبان اشک‌ها و لبخندها در این سفر کوتاه به یک سرزمین آسمانی بود؛ گاهی قطرات اشک از گونه‌های شیرین جاری می‌شد و می‌گفت «خنده تلخ من از گریه غم‌انگیزتر است؛ کارم از گریه گذشته بدان می‌خندم».
او ادامه می‌دهد: خدا صدام را لعنت کند؛ اینها یادگاری‌های جنگ هستند؛ شب‌های یلدا و عید بچه‌های من دوست دارند، به منزل ما بیایند اما به خاطر اینکه سر و صدا و شلوغی پدرشان را اذیت می‌کند، اینجا نمی‌آیند.

دست‌های این همسر جانباز بوی زحمت می‌دهد؛ در حالی که اشک روی گونه‌هایش سوسو می‌کند، خاطره‌ای از شب یلدا را برایمان اینگونه روایت می‌کند: انار روی میز بود؛ نیمه شب یادم ‌افتاد که نکند سردار من، انار را دیده و دلش خواسته باشد؛ از رختخواب دل کندم؛ انار را با دست‌هایم فشار دادم تا آبی از آن چکانده و به او بدهم؛ دیدم او خواب است اما با سرنگ برایش گاواژ کردم تا این محبت به مغزش برسد و به او بگویم که تنهایش نمی‌گذارم؛ گاهی آب میوه و غذاها را بر لب‌های او می‌زنم تا طعم‌ها فراموشش نشود.

* سالهاست عطر غذا در این خانه نپیچیده است

تمام اعضای خانواده‌ همیشه دوست دارند، حداقل یک وعده غذا را دور هم بنشینند اما چندین سال است که این زن به تنهایی در گوشه آشپزخانه غذا می‌خورد طوری که حتی صدای چیدن میز غذا به گوش همسرش نرسد؛ او خیلی وقت است که غذای عطردار درست نمی‌کند و می‌گوید «من چگونه چنین غذایی را بخورم در حالی که ابراهیم‌ام نمی‌تواند از آن بخورد».
ابراهیم یک بار با زبان بی‌زبانی از من نان و پنیر خواست؛ نان و پنیر و چایی را میکس کردم و برایش آوردم تا وارد معده‌اش کنم؛ او از این موضوع خیلی ناراحت شد و آن را کنار زد.

* به مونسم افتخار می‌کنم؛ از دیدن دردهایش ذره ذره می‌میرم

این زن ایثارگر هر روز صبح مانند سرباز وظیفه بیدار می‌شود و می‌گوید «فرمانده! در خدمتم؛ فرمان بده تا سربازت اجرا کند»؛ او می‌گوید: این راه زندگی را که با ابراهیم طی کردیم خیلی ناهمواری داشت اما از این جهت که مونسم یک جانباز است افتخار می‌کنم و گاهی از دیدن دردهای او ذره ذره می‌میرم.

زمان عقد دخترش می‌رسد؛ او به امیر نهاوندی و خرم‌طوسی می‌گوید پدر بچه‌ها قدرت تکلم ندارد، شما در مراسم عقد حضور پیدا کنید بلکه دل دخترم کمی آرام گیرد.

همسر جانباز مهران‌راد، روحی لطیف و احساس شاعرانه‌ای دارد؛ برای پرنده‌ها و یاکریم‌هایی که پشت پنجره می‌نشینند، دانه می‌پاشد و به آنها می‌گوید برای شفای تمام مریض‌ها دعا کنید.
او گل‌های شمعدانی را خیلی دوست دارد؛ دستی بر گلبرگ‌ها کشیده و در برابر عظمت پروردگار سر به سجده می‌نهد.
شیرین جافر، خواهر مهربانی است که برادرش نیز دو پایش را در منطقه سومار به اسلام هدیه داده و از این جهت او خود را زینب عصر کامپیوتری می‌داند.

* دیوانه‌وار عاشق حضرت ابوالفضل (ع) هستیم

وی ادامه می‌دهد: دیوانه‌وار عاشق حضرت ابوالفضل (ع) هستیم، همسرم یک بار در کودکی بینایی خود را از دست داده بود مادرش با توسل به حضرت ابوالفضل (ع) شفای او را ‌گرفت؛ بارها اتفاق افتاده که پزشکان برای معالجه او عاجز مانده بودند، دست به دامان حضرت قمر بنی‌هاشم (ع) شدم و ابراهیم حالش خوب شد.

برای استحمام وی گاهی با احاطه شدن ضعف بر من، ممکن بوده که ابراهیم از دستم رها شود؛ متوسل به حضرت ام البنین شدم تا مرا تنها نگذارد؛ همین گونه نیز ‌شد؛ من دست‌های حمایت‌ اولاد پیامبر (ص) را در زندگی می‌بینم. خداوند همیشه همراه ما بود و حتی یک بار هم زیر بار سختی‌ها نشکسته‌ام.

این همسر جانباز بیان می‌دارد: از مقام معظم رهبری خیلی ممنونم که این گونه با درایت عمل می‌کنند تا چنین نظامی‌های خوبی حافظ مملکت باشند و از نظامیان ممنونم که مانند شمعی دور نقشه عزیز روشن هستند و نمی‌گذارند بیگانگان نگاهی به ایران بیاندازد.

او در این دیدار اعیاد شعبانیه را به رهبر معظم انقلاب و سایر جانبازان و پاسداران تبریک گفت؛ وی از امیر پوردستان فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی، سرهنگ جعفری مسئول ایثارگران ارتش، امیر سیفی رئیس حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ارتش، از گروه پزشکان بیمارستان گلستان نیروی دریایی، حجت‌الاسلام نقویان، حمید ماهی‌صفت قدردانی می‌کند.

* آرزو دارم با سرباز ولایت به دیدار رهبر معظم انقلاب بروم

از شیرین جافر خواستیم که آرزویی کند و می‌گوید: آرزو دارم که آقای مهران‌راد را که به من آبرو و عزت داده است را به عنوان سرباز ولایت روی ویلچر بگذارم، جلوی رویم بگیرم و به دیدار رهبر معظم انقلاب برویم.
و آرزوی دیگر او این است که ای کاش دوباره بوی پوتین ارتشی در خانه‌اش می‌پیچید؛ و ای کاش او یک بار دیگر لباس مقدس ارتش را بر تن می‌کرد.











منبع:خبرگزاری فارس


خودروی ? میلیارد تومانی، گشت ارشاد و یارانه ننه گنجی

سرویس اجتماعی جهان ـ مسعود یارضوی: البته این درست است که از قدیم و ندیم گفته اند، "دارندگی و برازندگی" یا مثلاً "هرکی داره کباب، هرکی ام نداره دود کباب"... اما اصلاً شاید همین ضرب المثل ها را هم مرفهین بی درد آن قدیم ندیم ها ساخته باشند.

و گرنه ما که هرچه از کودکی آموخته ایم و از دین بلد شده ایم این است که مگر می شود آدم ماشین ? میلیارد تومانی که هیچ... که با شکم سیر سر به بالین بگذارد و به فکر همسایه گرسنه اش نباشد؟

و البته این که دین ماست. هرچه از عقاید و رسوم خارجی ها هم بلدیم این است که آنها هم دلشان رضا نمی دهد به این تبعیض ها. آنها حتی رابینهودشان هم با اینکه دزد است و معلوم نیست کس و کارش چکاره هستند اما باز هم به فکر فقیران است و خودش نه یک اسطوره عمارت نشین که یک جنگل نشین است.

و اصلا با رویکرد دینی هم که نخواهیم بحث کنیم، فرض اینکه ? میلیارد تومان را می شود به ? هزار تا یک میلیون تومان تبدیل کرد و به ? هزار تا جوان دم بخت وام قرض الحسنه داد، خود دلیل موجهی می شود برای اینکه تحمل صدای موتور یک خودروری ? میلیارد تومانی توی خیابان های تهران برایمان سخت باشد.

خب تا اینجا که همه چیز منطقی دارد جلو می رود. اما کار از جایی گیر پیدا کرده است که این شنیدن صدای موتور ماشین ? میلیارد تومانی توی خیابان های پایتخت، دیگر یک جورهایی نه تنها برایمان سخت نیست که اتفاقا آسان هم شده است.

عیب کار همین و ناقه ما همینجاست که در گل نشسته است.

چرا آسان شده ...؟!

جواب گسترده تر از این حرفهاست. "مقصر خود ما هستیم."

باید بگوییم دست مریزاد به خودمان که آنقدر نشستیم و نگاه کردیم و فریضه امر به معروف و نهی از منکر را اجرا نکردیم که همه چیز حتی قصه های تلخ هم برای جامعه مان باور پذیر و شیرین شد.

دشمن برای نفوذ دادن باورهایش در فرهنگ ما، قبل از اینکه بخواهد اقدام به واردات این باورها کند، باید کاری کند تا زمینه پذیرش این باورها در جامعه ایجاد شود. وقتی زمینه ایجاد شد آنگاه است که دشمن می تواند مطمئن باشد هرچیزی را که به عنوان فرهنگ یا یک ارزش به جامعه ای می خوراند، آن جامعه به راحتی قبول دار آن چیز! می شود.

حالا باید رفت سراغ اینکه چه زمینه هایی در جامعه ما ایجاد شده است که حالا می توانیم به راحتی بشنویم و ببینیم که مثلاً طرف یک پالتوی ?? میلیون تومانی یا یک خودروی میلیاردی یا خانه ?? میلیاردی دارد و جیک ما هم در نمی آید.

 می خواهند با بدحجابی مقابله کنند، می بینی که حتی رئیس جمهور هم مخالف کارهای ضربتی از آب درمی آید. می روند سراغ طرح تفکیک جنسیتی دانشگاه، وزیر بهداشت دانشگاه تحت مدیریت خود را مستثنی می کند. می بینی که یک برج گنده به اسم برج میلاد را نصب کرده اند درست وسط شهر تهران و مدیرش به راحتی و با تبختر می گوید: خب آنهایی که پول ندارند غذاهای گرانقیمت برج را بخورند، تشریفشان را ببرند ساندویچی پایین برج و ...

همین هاست که زمینه پذیرش بسیاری از مقولات غلط و زشت را در جامعه ما ایجاد می کند.

مگر نه اینکه لااقل تذکر لسانی، وظیفه همگانی بود...؟! چرا تذکر ندادیم. چرا من دانشجو، من خبرنگار، من پدر و مادر و اصلاً من رهگذر، هر چیز غلطی را که دیدیم، نه تنها حتی با نگاه هم تذکرش ندادیم بلکه با خنده و مجیزگویی و هزار چیز دیگر، دست به پشت متخلفین هم زدیم و آنقدر تحویلشان گرفتیم که کارهای بد به ناگاه تبدیل به کارهای خوب! شدند.

این قضایا تعارف بردار با هیچ کس نیست. در واقعی آن هنگام که ? هزار تا یک میلیون تومان را فقط می ریزند توی یک ماشین و سه هزار جوان ندار، باید آه شان به آسمان بلند باشد، جدای از اینکه خداوندگار با صاحب این همه بی خیالی چه معامله ای خواهد کرد، حتماً و حتماً قبل از او کسانی مواخذه خواهند شد که این انحرافات را از روز اول تذکر ندادند و بی تفاوت از کنار آن رد شدند.

خب طبیعیست که وقتی عملکردها طوری می شود که زمینه پذیرش اغلاط در جامعه فراهم می آید و در ادامه شاهد چرخش رویکردهای ارزشی یک جامعه می شویم، همان هنگام هم خواهد بود که شاهد می شویم اذهان همه و همه (بجز آنها که مواظبند) تحت تهاجم نرم قرار می گیرد و دیگر یک مسئول نمی تواند باور کند هنوز هم در این کشور محتاج نان شب هست.

و درست همان هنگام است که دیگر صدای امثال ننه گنجی ها که با سن ?? سال باید کار کشاورزی کنند تا حتی با وجود یارانه ماهیانه دولت هم گرسنه نمانند، به هیچ کجا نمی رسد.

و دیگر صدای امثال دخترکی یتیم در یکی از روستاهای محروم کشور به جایی نمی رسد که به خاطر نداری مجبورند زودتر عروسش کنند و به عقد یک مرد ?? ساله درش بیاورند.

و دیگر اینکه واضح ترین مقولات در نزد ما که از اصول صریح دینی و یا حتی انسانی هستند به راحتی می توانند به این علت که در معرض بی تفاوتی های قبلی ما قرار گرفته اند، تغییر کنند و آنچه که یک روز آن را ارزش می پنداشته ایم، در روزگاری دیگر به چشم یک ضد ارزش به آن نگاه کنیم.


قاتل 20 ساله کنکور داد

یک قاتل ?? ساله پنجشنبه با اجازه مراجع قضایی در یکی از حوزه های کنکور شهرستان برازجان در گروه آزمایشی ریاضی شرکت و تحت حفاظت نیروهای انتظامی امتحان خود را برگزار کرد.

به گزارش مهر، یک متهم به قتل ?? ساله در شهرستان دشتستان استان بوشهر با حفاظت نیروهای انتظامی و در اتاقی جداگانه در کنکور شرکت کرد.

رئیس مرکز آزمون دانشگاه آزاد با تایید این خبر گفت: یک متهم محکوم به قتل با ?? سال سن روز گذشته با اجازه مراجع قضایی اقدام به شرکت در آزمون گروه ریاضی کرد.

عبدالله سجادی جاغرق افزود: گاهی پیش می آید که فردی دارای محکومیت با اجازه دادگاه و
مراجع قضایی بتواند در جلسات امتحانات نهایی و تمام امتحانات آموزشی کشور شرکت کند.

جرم این متهم، قتل در یکی از میادین شهرستان برازجان بوده است.