حسبان نخستین روزنامه گردشگری ایران ویژه نامه شهر جدید پردیس

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شهرزاد نراقی


تصاویر : مادر و دختر موتوسوار در غرب تهران

شهرزاد نراقی موتور سواری است که معمولا در کوه های مشرف به تهران به تمرین موتور کراس (motorcross) می پردازد
او موتور سواری را هشت سال پیش آغاز کرد تا بتواند زمان بیشتری را با دخترش نورا که او نیز به موتورکراس علاقمند است، بگذراند. نورا نراقی، دختر شهرزاد، در سن چهارسالگی،‌هنگامی که پدرش را می دید که در مسابقات موتورسواری شرکت می کند،‌ به موتورکراس علاقمند شد. این مادر و دختر، در سال 2009 در مسابقات موتورکراس زنان، که تنها مسابقات زنان در این رشته است، در مقابل یکدیگر به رقابت پرداختند. او هنگامی که در آمریکا بود در مسابقات موتورسواری که از سوی انجمن موتورسواران آمریکا حمایت مالی می شد نیز شرکت کرد.
SiteRooz.com


SiteRooz.com


SiteRooz.com


SiteRooz.com


SiteRooz.com


SiteRooz.com


تبلیغات همسر یابی


مجله زن روز مجله ای است که از دهه سی تا بعد انقلاب تا دهه شصت منتشر می شد.این نشریه به لباس و مد روز،دختران شایسته،داستان های قدیمی و جدید از نویسندگان بزرگ،اخبار هنرمندان و غیره می پرداخت

از مجله زن روز 45 سال پیش


 آپلود سنتر




 آپلود سنتر




 آپلود سنتر




 آپلود سنتر



بهاره رهنما را بهعنوان بازیگر

بهاره رهنما : زود ازدواج کردم

بهاره رهنما را به‌عنوان بازیگر، نویسنده و روزنامه نگارمی‌شناسیم. او در سال 1371 با بازی در فیلم افعی به کارگردانی محمدرضا اعلامی وارد سینمای ایران شد و3سال بعد از افعی با بازی در فیلم‌های عاشقانه و غزال، شروعی تازه را تجربه کرد.

رهنما تا امروز در فیلم ‏ها و سریال‌های زیادی حضور داشته که بادام‌های تلخ، گاو خونی، نان و عشق و موتور 1000، کتاب فروشی هدهد، شبانه، دایره زنگی، مرد هزار چهره و... نمونه‌هایی از آنهاست. او همسر پیمان قاسم‌خانی نویسنده سینماست و حاصل زندگی آنها دختری است با نام پریا. رهنما علاوه بر بازیگری در سینما و تلویزیون به داستان‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی نیز مشغول است که سریال‌های بازگشت به خانه، داستان یک شهر و قسمت‌هایی از سریال شب‌های برره، باغ مظفر و شمس‌العماره از آن گروهند. این روزها2 فیلم از او با نام‌های سن پطرزبورگ به کارگردانی بهروز افخمی و نویسندگی پیمان و محراب قاسم‌خانی و بعدازظهر سگی‌سگی به کارگردانی مصطفی کیایی در حال اکران است.او با بیان این‌که آشنایی من با پیمان از تاثیرگزارترین و مهم‌ترین اتفاقات زندگی من است، می‌گوید: بدون شک بزرگ‌ترین اتفاق زندگی من به آشنایی من و پیمان قاسم‌خانی برمی‌گردد. پیمان قاسم‌خانی را به عنوان مرد سرنوشتم سال‌هاست که می‌شناسم. آشنایی ما به سال 70 برمی‌گردد، دوستی ای که مثل خیلی از ازدواج‌ها در ایران بالاخره به دلایل احساسی، اجتماعی و بعد از 2 سال به ازدواج منجر شد. مردی که از 17 سالگی‌ام می‌شناسم و از 19 سالگی‌ام به طور رسمی در کنارش بوده‌ام.روزی که پیمان را برای اولین بار دیدم کاملا به یاد می‌آورم، 17 ساله بودم و دانشجوی سال اول دانشگاه، به خاطر سال‌هایی که در دبیرستان جهشی خوانده بودم زودتر وارد دانشگاه شدم. یک روز وقتی از دانشگاه برمی‌گشتم در خیابان ولیعصر بطور اتفاقی با هم آشنا شدیم و این آشنایی در سال‌های بعد یعنی سال 1373 شکل جدی‌تری به خود گرفت و ما با هم ازدواج کردیم. پیمان مردی است که در عین هوشمندی غریبش به طرز باور نکردنی ساده و بی‌پیرایه است. با همه اینها زندگی ما هم مثل همه زندگی‌های مشترک بالا و پایین‌هایی داشته، دوره‌های دوری و نزدیکی، روشن و تاریک!

اما حالا که بعد از گذشت نزدیک به 20 سال به راهی که طی کردیم نگا ه می‌کنم می‌بینم این بی‌حاشیه بودن پیمان نه فقط در کارش که حتی در زندگی شخصی و خصوصیش هم رعایت شده و او هرگز پس از دوره‌های بد و سخت، حمایتش را از من به عنوان یک دوست بیشتر از یک همسر دریغ نکرده است. رهنما با اشاره به اکران فیلم سن پطرزبورگ در سینماها و حضور پیمان قاسم‌خانی در این فیلم می‌گوید: این روزها با گذشت یک دهه بعد از فیلم عاشقانه، باز با هم با فیلم پر مخاطب و کمدی متفاوتی به نام سن‌پطرزبورگ روی اکران سینماها هستیم و او از این که چنین بازی بی‌نظیری را با توجه به شخصیت واقعی خودش که درست نقطه عکس شخصیت مردفیلم است را ارائه داده، هیچ به خودش مغرور نیست و براستی بازیگری بر قامت او جامه‌ای کوچک است.و در یک کلام به شما بگویم که پیمان مرد خیلی بزرگی است و من او را اتفاق بزرگ زندگی ام می‌دانم.
جام جم


مردانرا بشناسید

هفده رازجالب آقایان که دختران حتما باید بدانند

اگر دختری در سنین ازدواج هستید، بهتر است مردان را بهتر بشناسید...

شناخت روحیه مردان نه تنها مشکلات زوجین را کم می کند بلکه باعث برقراری رابطه بهتر بین آنها می شود. روان شناسانی که نقش جنسیت را در برقراری ارتباط مطالعه می کنند، این 17 نکته را در مورد شناخت مردان با اهمیت می دانند.

1) مردان در مورد احساسشان صحبت می کنند اما...

مردان ترجیح می دهند درمورد احساساتشان غیرمستقیم صحبت کنند. پس از همسرتان بخواهید برنامه اش را برای تعطیلات آخر هفته بگوید یا اینکه فکر و تصور خود را در مورد شما و اولین باری که شما را ملاقات کرده است، بیان کند. پاسخ او روشن می کند احساسش چیست و این گونه خود را به شما نزدیک تر می بیند.

2) مردان با کارهایشان دوست داشتن را بیان می کنند

بیشتر مردان ترجیح می دهند احساسات و حس دوست داشتن را با انجام برخی کارها بیان کنند، مثلا وقتی وسایل خراب خانه را تعمیر یا حیاط را تمیز می کنند یا سطل زباله را بیرون می برند، دوست داشتن خود را نشان می دهند. حتی خرید کردن برای خانه و زیباسازی محیط آن هم بیانگر این است که شما را دوست دارد.

3) مردان ازدواج را جدی می گیرند

مردان معمولا از ابراز سریع نظر خود واهمه دارند. شواهد نشان می دهد آنها ازدواج را بیشتر جدی می گیرند ولی ممکن است مدت طولانی تری طول بکشد تا احساس خود را بیان کنند زیرا می خواهند مطمئن شوند کاری که انجام می دهند، درست است. نتایج یک بررسی روی مردان متاهل نشان داد وقتی مردی با اطمینان کامل تصمیم به ازدواج می گیرد، همه جوانب را بررسی کرده و بیشتر معیارها را مطابق میل خود می بیند. 90 درصد مردان می گویند اگر قرار باشد دوباره ازدواج کنند، با همین همسرشان ازدواج خواهند کرد.

4) او یک شنونده واقعی است

بیشتر ما خانم ها وقتی حرف های دیگران را گوش می کنیم معمولا با حرکات اشاره و بدن و گفتن کلماتی مثل بله یا نه یا می دانم به آنها نشان می دهیم به حرف هایشان گوش می دهیم. این اشاره ها، بخشی از نظر و درک ما را به فردی که در حال صحبت است، منتقل می کند اما این در مورد مردان صدق نمی کند. وقتی که با همسر خود صحبت می کنید و چیزی نمی گوید یا حرکتی از او نمی بینید، به معنی آن نیست که گوش نمی دهد بلکه ترجیح می دهد ساکت باشد و درمورد آنچه شما می گویید، فکر کند.

5) مردان بیشتر عمل می کنند

مردان روابطشان را با عمل تقویت می کنند، نه احساس. بسیاری از مردان، با انجام فعالیت هایی مانند ورزش و پیاده روی همراه همسرشان و رابطه زناشویی سعی می کنند به همسرشان نزدیک تر شوند.

6) مردان زمانی را برای خود می خواهند

اگرچه مردان سعی می کنند در بسیاری از فعالیت های خانواده مشارکت کنند اما همه آنها نیاز دارند زمانی مخصوص خود داشته باشند. زمانی که تنها در گوشه ای بنشینند و تفکر کنند. اگر چه مردان از انجام بازی شطرنج، باغبانی یا رفتن به باشگاه ورزشی لذت می برند اما مثل همه، گاهی دوست دارند کسی در کنارشان نباشد و به تنهایی به کارهای مورد علاقه شان بپردازند. وقتی هر یک از زوجین زمان و مکانی را برای تنهایی داشته باشند، بیشتر به هم علاقه مند خواهند شد.

7) مردان مثل پدرانشان عمل می کنند

اگر می خواهید بدانید مردی که قصد دارید با او ازدواج کنید چگونه مردی است و چه رفتاری دارد، به رفتارهای پدرش نگاه کنید. مردان نقش خود و رابطه با همسرشان را از پدرشان می آموزند. اگر می خواهید بدانید که چگونه با شما رفتار خواهد کرد، ببینید پدرش چه رفتاری با مادرش دارد.

8) مردان زبان بدن را نمی دانند

مردان کمتر درمورد زبان اشاره و حرکات بدن می دانند و تغییر لحن صدا و حرکات صورت برای آنها کمتر مفهوم دارد. همچنین ممکن است دیرتر ناراحتی زنان را که در چهره شان نمایان است یا پیام های اشاره ای و لحن صدا را تشخیص دهند، بنابراین اگر می خواهید مطمئن شوید پیام را دریافت کرده اند مستقیما آن را بیان کنید.

9) واکنش مردان سریع تر است

زنان در واکنش نشان دادن به برخی امور و کارها دیرتر از مردان عمل می کنند و مدت طولانی تری برای بیان واکنش و تفکر نیاز دارند. حتی ممکن است در مقابل مردان بیشتر احساس اضطراب و استرس داشته باشند اما مردان در مقابل حوادث واکنش سریع تری نشان می دهند بنابراین وقتی هنوز می خواهید درمورد مباحث شب گذشته صحبت کنید، ممکن است همسرتان آن را از یاد برده باشد.

10) مردان به قدردانی واکنش نشان می دهند

قدردانی از همسر می تواند تفاوت زیادی در رفتارهای آنها و روابطشان ایجاد کند. مطالعه ها نشان می دهد وقتی از زحمات مردان قدردانی و به آنها ارزش گذاشته می شود، بیشتر سعی می کنند در انجام کارهای خانه و مراقبت از کودک خود را درگیر کنند و خود را تکیه گاه خواهند دانست.

1 1) رابطه زناشویی برای مردان بسیار مهم است

برای بسیاری از مردان، رابطه زناشویی بسیار مهم است در حالی که برای زنان این طور نیست. برای مردان صمیمیت در روابط زناشویی بسیار رضایت بخش تر از خود رابطه زناشویی است.

12) مردان دوست دارند زنان اول شروع کنند

بسیاری از مردان دوست دارند همسر آنها شروع کننده رابطه زناشویی و مشتاق این رابطه باشد بنابراین از ابراز عشق به همسر خود خجالت نکشید و اجازه دهید که بداند شما خواهان رابطه زناشویی هستید. شروع رابطه زناشویی از سوی زن می تواند باعث رضایتمندی بیشتر زوجین شود.

13) مردان همیشه مشتاق نیستند

مردان برخلاف تصور زنان همیشه حوصله رابطه زناشویی را ندارند. مردان هم مانند زنان دچار استرس می شوند. استرس شغلی، خانوادگی و پرداختن صورتحساب ها از بزرگ ترین عوامل کاهش دهنده میل جنسی در مردان هستند. وقتی یک مرد یک بار برای رابطه زناشویی تمایل ندارد، به معنی آن نیست که برای همیشه میل و علاقه اش را به شما از دست داده است. او فقط در آن لحظه تمایلی به برقراری روابط زناشویی ندارد.

14) مردان زیاد به روابط زناشویی فکر می کنند

بیشتر مردان زیر 60 سال حداقل یک بار در روز به روابط زناشویی فکر می کنند در حالی که فقط یک چهارم زنان یک بار در روز به این موضوع فکر می کنند. همچنین مردان 2 برابر زنان درمورد روابط زناشویی رویاپردازی می کنند و جالب است که رویاهای آنها بسیار متفاوت از عملشان است. مردان درمورد روابط زناشویی نسبت به آنچه زنان فکر می کنند، جدی نیستند و تصورات آنها شبیه آنچه انجام می دهند، نیست.

15) مردان، لذت بردن همسر خود را دوست دارند

خوشحالی و شادابی یک زن برای همسرش بسیار بااهمیت است. یک مرد تا زمانی که همسرش درمورد احساسش صحبت نکند از آن باخبر نمی شود، بنابراین بهتر است احساسات و خواسته هایتان را بیان کنید. خواسته خود را صریحا بگویید، زیرا مردان طفره رفتن را دوست ندارند. اگر خواسته خود را واضح بیان کنید، نه تنها گوش می کند، بلکه از خشنود شدن شما احساس خوبی خواهد داشت.

16) مردان درمورد ظاهر خود دچار اضطراب می شوند

بسیاری از مردان در برخی موقعیت ها دچار اضطراب می شوند، مخصوصا وقتی سنشان افزایش پیدا می کند. یک مرد ممکن است در مورد جسم و توانایی های خود نگران شود. اگر می توانید، به او کمک کنید تا روش های آرام سازی را یاد بگیرد و مطمئنش کنید هنوز هم او را مانند قبل دوست دارید، در این صورت کمتر در روابط زناشویی دچار استرس می شود.

17) مردان نیاز دارند دوست داشته شوند

اگر یک مرد احساس کند از سوی همسر مورد بی محبتی قرار گرفته ، ممکن است به فرد دیگری متمایل شود تا رضایت او را جلب کند. برای پرهیز از این موضوع زنان باید نیازهای عاطفی همسر خود را درک کنند و برای رفع نیازهای وی بکوشند


یک زن سوئدی در ÷ارک زایمان کرد

یک زن سوئدی که در پارک دچار درد زایمان شده بود با کمک یک مادربزرگ و نوه 4 ساله اش، بچه اش را به دنیا آورد.

71569_634492826164685234_l.jpg

به گزارش سرویس بین الملل برنا به نقل از یونایتد پرس، این مادربزرگ و نوه پسری 4 ساله اش به همراه سگشان در پارک قدم می زدند که متوجه زنی شدند که روی چمن پارک افتاده و در حال وضع حمل بود.

این مادربزرگ با دیدن این صحنه با مراجعه به مرکز درمانی محل کارش ضمن تماس با آمبولانس پتویی را برای کمک به این زن آورد.

مادربزرگ قبل از رسیدن آمبولانس موفق شد بچه را به سلامت به دنیا بیاورد و با رسیدن آمبولانس، به مرکز درمانی منتقل شدند.

در حال حاضر حال مادر و نوزاد خوب است


آنجلینا جولی و قایق سواری با بچهها+عکس

آنجلینا جولی و قایق سواری با بچه‌ها+عکس

آنجلینا جولی و قایق سواری با بچه‌ها

آنجلینا جولی بازیگر مطرح هالیوود، مادر شش بچه و سفیر سازمان ملل بسیار سرش شلوغ است ولی او حتی در روزی که به دادگاه سردار جنگی Congolese Warlord رفت از لذت و سرور با کودکانش در کانال آمستردام باز نایستاد.

به گزارش پرشین وی این بازیگر 36 ساله روز خود را با تماشا کردن متهمی شروع کرد که متهم به ربودن کودکان و استفاده از آنان به عنوان قاتلان جنبش‌های سیاسی بود. ولی بعد شروع یک چنین صبح جدی و خشکی ، جولی دختران بزرگش ، شیلو 5 ساله و زهرا 7 ساله را به گردش برد.

 این سه نفر گردش جالبی را در کانال‌های خوش منظره آمستردام داشتند. حتی شیلو کوچک برای عکاسان شیرین کاری می‌کرد و مادرش را به خنده وا می‌داشت. بقیه بچه‌ها گویی با پدرشان برد پیت بودند.

 SiteRooz.com SiteRooz.com SiteRooz.com SiteRooz.com SiteRooz.com SiteRooz.com SiteRooz.com SiteRooz.com

تهیه و ترجمه: طیبه نصرت/ گروه سرگرمی پرشین وی

بخش اختصاصی پرشین وی


تصاویری از آنجلینا جولی از 7 سالگی تا 37 سالگی در مراسم اسکار( ع

تصاویری از آنجلینا جولی از 7 سالگی تا 37 سالگی در مراسم اسکار( عکس)

تصاویری از آنجلینا جولی از 7 سالگی تا 37 سالگی در مراسم اسکار( عکس)

1- آنجلینا جولی و پدرش

Persianv.com At site

2- آنجلینا به همراه پدر و برادرش در مراسم اسکار
Persianv.com At site

3- آنجلینا و پدرش
Persianv.com At site

4- آنجلینا و برادرش

Persianv.com At site

5- آنجلینا قبل از آشنایی با براد پیت
Persianv.com At site

6- آنجلینا جولی و برادپیت
Persianv.com At site

اختصاصی گروه سرگرمی پرشین وی


خانم بازیگر معروف از شکست عشقی اش می گوید + عکس

خانم بازیگر معروف از شکست عشقی اش می گوید + عکس

در سال هایی که نبود بارها از خودمان سؤال کردیم که ناگهان کجا رفت. شهره لرستانی چرا دیگر بازی نمی کند؟ اصلا کجاست این دختر جوان و زیبای سریال های «آپارتمان» و «امام علی». «کو لیلی» فیلم درخشان لیلی با من است؟ این یک علامت سئوال بزرگ بود. سؤالی که یک راز بزرگ در خود داشت.

Persianv.com At site

در سال هایی که نبود بارها از خودمان سؤال کردیم که ناگهان کجا رفت. شهره لرستانی چرا دیگر بازی نمی کند؟ اصلا کجاست این دختر جوان و زیبای سریال های «آپارتمان» و «امام علی». «کو لیلی» فیلم درخشان لیلی با من است؟ این یک علامت سئوال بزرگ بود. سؤالی که یک راز بزرگ در خود داشت. رازی که ما از آن بی خبر بودیم و این بی خبری باعث شد آرام آرام او را به صندوقچه خاطرات بسپاریم. اما این پایان کار نبود. شهره لرستانی دوباره برگشت. این بار با هیئتی تازه که اثر عبور غمبار زمان در آن مشهود بود. خب، باید جشن می گرفتیم و البته او هم با حضور در کارهای طنز به این لبخند دامن می زد. اما آن راز همچنان در جای خود باقی بود. رازی که برای اولین بار در این بخش تازه از مجله پردیس بر زبان شهره لرستانی می آید.


کودکی

پدرم قاضی دادگستری و مادرم معلم بود. شاید دیدن مادری که هر روز شال و کلاه می‌کرد و سر کار می‌رفت، باعث شد تصویری که از زن در ذهن کودکانه من و خواهر بزرگم شکل گرفت، تصویر زنی شاغل باشد. اصلا فکر نمی‌کردیم چیزی به اسم زن خانه‌دار هم وجود داشته باشد.

در همان بازی‌های کودکانه هر کدام کاری را انتخاب کرده بودیم، انگار جنم بعضی کارها از همان زمان در خونمان بود و امواج نامرئی تقدیر ما را به سمت‌شان هدایت می‌کرد. من از پنج سالگی دوست داشتم نمایش اجرا کنم و در همان عوالم بچگی، بدون اینکه بدانم اسم این کار کارگردانی است، نمایش‌های کودکانه‌ام را خودم کارگردانی می‌کردم. در خانه‌مان پرده‌ای اتاق نشیمن را از پذیرایی جدا می‌کرد. من همه را جلوی این پرده به صف می‌نشاندم و با صدای بلند اعلام می‌کردم: ساکت باشید. کارگردان شهره اجرا می‌کند.

بعد پرده را کنار می‌کشیدم و شروع به اجرا می‌کردم. اجراهایم هم خیلی ساده بود، ادای هر کسی را در می‌آوردم، از اعضای خانواده تا برنامه‌های روز تلویزیون و شخصیت‌های روز، تقلید صدا می‌کردم، جوک می‌گفتم و... ما اصالتا لر هستیم، البته ما در تهران به دنیا آمدیم و بعد هم به خاطر شغل پدرم مرتب از این شهر به آن شهر می‌رفتیم. در این میان چند سالی در همدان ساکن شدیم و به نسبت شهرهای دیگر بیشتر ماندیم. شهره و پرده نمایش هم از این شهر به آن شهر می‌رفتند. قاطعانه از همان کودکی تصمیم گرفتم کارگردان بشوم.

قهرمان دوران کودکی‌ام چارلی چاپلین بود. نام خانوادگی ما در اصل صالحی لرستانی است. وقتی مدرسه رفتم، به تقلید از چاپلین (که چارلز اسپنسر چاپلین را مخفف کرده بود) من هم نامم را کوتاه کردم به شهره لرستانی و صالحی را حذف کردم.طنز را دوست داشتم. همه هم من را به طنازی می‌شناختند و مجلس‌گرم‌کن و اسباب شوخی و خنده محفل‌های خانوادگی بودم.

همدان خیلی سرد بود. یکی از این بخاری نفتی‌های قدیمی بزرگ داشتیم. من ساعت‌ها پشت آن قایم می‌شدم و در سکوت حرف‌های همه را یادداشت می‌کردم. بدون این‌که آگاه باشم، دیالوگ‌نویسی را تجربه می‌کردم. بعد از مخفیگاهم بیرون می‌آمدم و می‌گفتم ساکت، ساکت... و تعریف می‌کردم هر کسی چه گفته بود. یکی از تفریحات من و برادر کوچکم در تابستان‌ها که مدرسه نداشتیم، این بود که با پدرم به دادگستری می‌رفتیم. وقتی مراجعین می‌آمدند، زیر میز پدر پنهان می‌شدیم و یواشکی آنها را از لای ترک میز زیر نظر گرفته و به حرف‌هایشان گوش می‌دادیم. عشق ما دعواهای زن و شوهری بود.

هیچ وقت یادم نمی‌رود روزی مردی با همسرش وارد اتاق پدرم شدند. مرد به محض ورود دستش را روی قلبش گذاشت و گفت آقای قاضی من دارم از دست این زن می‌میرم.این زن مرا کشته است. بعد ناگهان کف اتاق به حالت غش افتاد و گفت من دیگر زنده نیستم! زن که این صحنه را دید با عصبانیت شروع کرد به کتک زدن مرد و داد و هوار که مرتیکه دروغگو، بلند شو و نمایش بازی نکن. مرد هم از جایش پرید و گفت: ببینید آقای قاضی من راست می‌گویم و خودتان ببینید که این زن با من چه رفتاری می‌کند. واقعا صحنه جالبی بود. انگار اجرای زنده نمایشی را جلوی چشم‌هایم می‌دیدم. این صحنه‌ها خاطرات تابستان‌های ما بود.

 


دوران نوجوانی و جوانی

همیشه گروه تئاتر مدرسه با من بود. از نوشتن و به وجود آوردن لذت می‌بردم. آن اوایل که بلد نبودم بنویسم حفظ می‌کردم. نمایشنامه‌نویسی که بلد نبودم، اما قصه‌هایی شبیه نمایشنامه می‌نوشتم و با گروه تئاترمان اجرا می‌کردم. کمی بزرگ‌تر که شدیم، پدرم بازپرس ارشد همدان شد. آن موقع سینما رفتن خیلی باب بود. همدان هم چند سالن سینما داشت. هر کدام هر هفته یک یا حتی چند فیلم جدید می‌آوردند. همیشه هم با هم اختلاف و درگیری داشتند و گذرشان به بازپرس ارشد زیاد می‌افتاد. برای همین خیلی هوای پدرم را داشتند و هر شب ما را برای تماشای فیلمی جدید دعوت می‌کردند! من هم عاشقانه تمام فیلم‌ها را چندین بار می‌دیدم. روزهای خاطره‌انگیزی بود.

سال 64 به تهران برگشتیم. من دیپلم گرفتم و بلافاصله وارد دانشگاه هنر شدم. سال عجیب و غریبی بود. من چند کار را با هم انجام دادم، تصدیق و دیپلمم را در اوج بمباران‌های جنگ گرفتم و در دانشگاه قبول شدم. در حالی‌که مردم همه در حال فرار بودند و صدای آژیر خطر تبدیل به موسیقی متن زندگی تک‌تک‌مان شده بود. طنز عجیبی بود، من زیر نور چراغ داشبورد ماشین در جاده فشم فلسفه و منطق می‌خواندم، در صورتی که همه چیز در دنیای اطرافم غیر‌منطقی بود. در همین حال و هوا شدم دانشجوی رشته کارگردانی و بازیگری دانشکده هنرهای نمایشی. در همان ترم‌های اول که اکثر درس‌هایمان عمومی بود، من غرق تئاتر شدم و 17 نمایش را به کارگردانی خودم روی صحنه بردم. کم‌کم شروع به بازی کردم و توجه‌ها بیشتر به بازی‌ام جلب شد و پیشنهاد پشت پیشنهاد از راه رسید. با محمد رحمانیان، مهتاب نصیرپور، علی دهکردی و خیلی‌های دیگر هم دوره بودیم. شروع به بازی در تلویزیون و سینما کردم، کارهایی مثل سریال «عبور به خیر» و... اما اولین کار جدی‌ام که خیلی دیده شد، سریال «آپارتمان» بود. اواسط دهه هفتاد بود. جنگ تمام شده ودوران اصلاحات هم رو به پایان بود و فضای جامعه داشت بازتر می‌شد. من هم دیگر ده سالی بود به عنوان بازیگر شناخته شده بودم.

اما آپارتمان نقطه اوج کارم بود. بعد نوبت به «امام علی(ع)» و «لیلی با من است» و... رسید تا دیگر کاملا به عنوان بازیگری جدی ثبت شوم، در حالی‌که همیشه ذوق و شوق کارگردانی داشتم.

 


پرتگاه

 شاید عجیب به نظر برسد، اما آن روزها با این‌که در اوج شهرت و موفقیت بودم، از هیچ‌چیز راضی نبودم و دنبال چیز دیگری بودم.

دنبال چیزی مهم‌تر. هیچ وقت از جایی که بودم احساس رضایت نداشتم. الان هم همین‌جور است. این اخلاق شخصی من است. همیشه فکر می‌کنم هر جایی که هستم می‌توانستم یک پله بالاتر باشم. آن‌قدر به خودم سخت می‌گیرم که گاهی دوستان نزدیکم می‌گویند بابا ول کن، همین جایی که تو الان هستی، آرزوی خیلی‌هاست. اما من اسیر کمال‌گرایی بودم و هستم که خیلی باعث اذیت و آسیبم در زندگی شده و دامنه عوارضش در زندگی و کارم قابل مشاهده است. شاید همین باعث شد یک‌دفعه رفتم و در چشم مخاطبانم گم و به قول دوستی در نیمه نامرئی ماه پنهان شدم. البته من همیشه حتی زمان‌هایی که از جمع کنار می‌کشم، مشغول کار و نوشتن هستم. وقتی کار می‌کنم، احساس خوشبختی می‌کنم. انگار احساس خوشبختی من با کار گره خورده. وقتی کار می‌کنم و اثری را خلق می‌کنم، خوشبختم و در غیر این صورت احساس رکود و بطالت می‌کنم.

شهره لرستانی در بیست و هفت سالگی آن‌قدر سرخوش و خوشحال بود که حواسش به دور و برش نبود و یک روز با سر به زمین خورد. شهره لرستانی در بیست و هفت سالگی عاشق شد و در عشق شکست خورد. همه‌چیز خیلی ساده شروع شد، طوری‌که وقتی امروز بهش نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شود اتفاقی به این سادگی که ساده‌تر از آن هم قابل‌حل بود و می‌توانستم از آن بگذرم، زندگی ام را دگرگون کرد.

داستانی ساده و یک خطی بود. دختری جوان از مردی که با او تفاوت سنی قابل‌ملاحظه‌ای داشت خوشش آمد و به هزار و یک علت به او نرسید.

اما آن موقع این داستان ساده و یک خطی برایم اتفاقی بسیار عظیم و سهمگین بود و باعث شد احساس شکستی بزرگ بکنم. موج غم من را در خود غرق کرد و به دامن افسردگی پناه بردم. احساس کردم همه‌چیز را باختم و پا پس کشیدم. در سکوت رفتم. احساس کردم من نباید حرفی بزنم. شاید یک علتش این بود که من نوجوانی‌ام را دیر و در جوانی تجربه کردم.

 


دغدغه میانسالی

 همیشه دغدغه میانسالی و پیری را داشتم. از زمان خانه پیشکسوتان همیشه قهرمان‌های ذهن من پیرها بوده اند . از کودکی هرگاه مادر‌بزرگم به منزل‌مان می‌آمد، احساس می‌کردم دیگر خانه امن است و همه‌چیز درست می‌شود. با این که کاری از دستش بر نمی‌آمد. مردی که عاشقش بودم، سیزده سال از من بزرگ‌تر بود، شاید هم به خاطر اوست که قهرمان‌های ذهن من همیشه میانسال‌ها هستند. قهرمان فیلمنامه‌هایم همیشه میانسال‌ها هستند. عاشق بچه‌ها هستم، اما پزشکان گفتند به خاطر وسعت بیماری‌ام هرگز نمی‌توانم بچه‌دار بشوم. الان تعدادی بچه گربه دارم که سرم را با آن‌ها گرم می‌کنم. با خودم فکر می‌کنم هیچ فرقی بین بچه من و آن بچه‌ای که در زاهدان یا در بلوچستان است، نیست و اگر بتوانم یک کار ماندگار به وجود بیاورم، ممکن است به درد آن بچه هم بخورد و همه‌چیز را منوط به این کردم که چیزی برای آدم‌ها به وجود بیاورم که برایشان ماندگار باشد. به ازدواج فکر نمی‌کنم، مگر این‌که واقعا یک موقعیت خاصی یک‌دفعه پیش بیاید. البته واقعا نمی‌خواهم، چون عشق با آدم کاری شبیه به حبس ابد می‌کند. من لر هستم و ما لرها ازدواج را بسیار مقدس می‌دانیم، یعنی به این راحتی نیست که اگر نشد طلاق می‌گیرم. ما یا ازدواج نمی‌کنیم یا اگر ازدواج کردیم، دیگر ول نمی کنیم. ما از آن‌هایی نیستیم که به راحتی یک زندگی را رها کنیم و به هر شکلی شده سر آن زندگی می‌ایستیم. من الان به یک نسل عاشق شده‌ام، به جوانان‌هایمان، به بچه‌هایمان و دلم می‌خواهد برای آنها کاری بکنم، دلم می‌خواهد به گونه‌ای برای نسل جدید تاثیر‌گذار باشم.


خوشبختی

از بابت این که پدر و مادر خوبی دارم، خواهر و برادر خوبی دارم. خانواده و دوستان خوب و باارزشی دارم، درسی خوانده‌ام، کاری دارم که برایش تلاش می‌کنم و... خودم را انسان خوشبختی می‌دانم. از این بابت‌ها می‌توانم در شاخه‌های موفقیت نمره قبولی را بگیرم، بنابراین اوضاع خوب است ولی تا آن چه که از نظر خودم کمال است، خیلی فاصله دارم و این را نمی توانم انکار کنم.یک دوره‌ای در اوج موفقیت بودم و یک دوره‌ای به پایین کشیده شدم و دوباره خودم را بازآفرینی کردم و برگشتم و حالا دارم خیز بلند برمی‌دارم. برایم دعا کنید، من سرد و گرم چشیده این حرفه هستم و در این کار مو سفید کرده‌ام. شاید به نظر بیاید 45 سال هنوز سن مو سفیدی و پیری نیست اما من بروشور یکی از کار‌هایم را این گونه شروع کرده بودم هزار سال پیش آن زمان که هزار سال جوان‌تر بودم... گاهی اوقات احساس می‌کنم هزار ساله‌ام. در زندگی امروز برای رسیدن به خوشبختی کمک‌های زیادی وجود دارد. من هفت سال دوره‌های روانشناسی رفتم، کلاس‌های مختلف. هر‌جا هر دوره و کلاسی بود شرکت می‌کردم. همین چند وقت پیش در دوره هوش عاطفی شرکت کردم. به هر حال این فضاها و آموزش‌ها ما را به جامعه نزدیک‌تر و کمک می‌کنند بهتر زندگی کنیم. می‌گویند چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا.


ترس از تنهایی

تنهایی بزرگترین ترس زندگی من است. خدا را شکر پدر و مادرم هستند و با هم در یک ساختمان به فاصله یک طبقه زندگی می‌کنیم. با این همه همیشه به تنهایی فکر می‌کنم و از آن می‌ترسم. به هر حال احتمالا من که ازدواج نکردم و فرزندی ندارم، روزی می‌رسد که تنها خواهم شد. اما سعی می‌کنم به آن روز تلخ فکر نکنم. بالاخره به قول آن نویسنده بزرگ دیر یا زود هر یک از ما با تلخ‌ترین روز زندگی‌مان مواجه خواهیم شد. سعی می‌کنم به بزرگ‌ترین شادی زندگی‌ام که خوشحالی دیگران است فکر کنم. گاهی آرامش و شادی می‌تواند تنهایی را از آدم دور کند. آرامش هم در این است که کسی را اذیت نکرده باشی و مردم از تو راضی باشند و وجدانت آرام باشد.


تولدی دوباره

روزهای بعد فقط به این فکر می‌کردم که در این هشت سال چه اتفاقی برای من افتاده. پیله‌ای که دور خود تنیده بودم پاره شده و نقابی که پشتش پنهان شده بودم، شکسته بود. احساس خلأ بزرگی در زندگی می‌کردم. به روانشناس پناه بردم و دکترم کمکم کرد. او گفت باید برگردی به زندگی که به آن تعلق داری. باید کاری را که دوست داری و بلد هستی دوباره شروع کنی. در آن هشت سال بارها خواب دیده بودم که دارم بازی می‌کنم، اما هیچ‌وقت در واقعیت سراغش نرفته بودم. چهل کیلو چاق شده بودم و اعتماد به نفسم کم شده بود. با همکاران سابقم تماس گرفتم و به همه اعلام کردم من برگشتم. 2 سال، سر کارهای مختلف رفتم و به همه سلام کردم. خودم اسم آن 2 سال را گذاشتم، «سال‌های سلام»! روزهای خوب و در عین حال سختی بود.

عادت کرده بودم مشکلات خودم را پشت مشکلات و دردهای پیران خانه پیشکسوتان پنهان کنم و حالا مشکلاتم لخت و برهنه بدون هیچ محافظی در مقابلم قرار داشتند. اولین کارم وقتی برگشتم سریال «فرار بزرگ» به کارگردانی محمد حسین لطیفی بود. چون چاق شده بودم، تقریبا فقط نقش‌های طنز بهم پیشنهاد می‌شد. من و مرجانه گلچین دو ستاره دهه شصت بودیم که هر دو به دلایلی شخصی مدتی از کار دور ماندیم و وقتی برگشتیم، دیگر فقط نقش‌های طنز به ما پیشنهاد شد و هنرپیشه ثابت کارهای طنز شدیم. در همین سال‌ها مدیران عوض شدند و خانه پیشکسوتان تعطیل شد. بنابراین من دیگر کاملا به بازیگری برگشتم. اوایل کمی سختم بود، اما خدا را شکر سر هر کاری رفتم، جوان‌ها حرمتم را نگه می‌داشتند. این که خودم باید خودم را معرفی می‌کردم، کمی سختم بود. اما با خودم گفتم این خسارت و هزینه‌ای است که باید بابت سال‌هایی که از دست دادی بپردازی. در این سال‌ها هیچ‌وقت حتی یک لحظه ناامید نشدم، فقط گاهی دلم می‌سوخت و با خودم فکر می‌کردم حیف توست که این نقش‌های کوتاه و ساده را بازی می‌کنی، اما برای بازگشت دوباره لازم بود.

واکنش مردم هم به من روحیه می‌داد. آنها من را فراموش نکرده بودند و از برگشتم استقبال کردند. فقط همه با تعجب می‌پرسیدند چرا اینقدر چاق شدی؟!


تلنگر

آن موقع که خانه پیشکسوتان بودم، همه اطرافیانم دوستم داشتند و من از آنها انرژی مثبت می‌گرفتم و به‌گونه‌ای در مهر و عشق آنها غوطه می‌خوردم. این‌طور نبود که من کارهایی انجام بدهم و آن‌ها از من تشکر کنند. علاقه و ابراز محبت‌شان به خاطر خودم بود و من از آنها انرژی مثبت می‌گرفتم. اول فقط برای این بود که یک جایی را به وجود بیاورم تا سرم را گرم کنم، ولی بعد غرق شدم و دیگر خودم را کاملا فراموش کردم تا یک شب اتفاق عجیب و تکان‌دهنده‌ای افتاد.هر وقت خبرنگاران، دوستان و آشنایان پیش‌مان می‌آمدند، دفتر تلفن‌شان را قرض می‌گرفتم تا نگاهی بیندازم و ببینم کسی را از قلم نینداخته و فراموش نکرده باشم. یادم هست شب بود همه رفته بودند و من و نگهبان ساختمان، تنها بودیم. باران شدیدی می‌بارید. دفتر تلفن یکی از دوستان خبرنگار را طبق معمول قرض گرفته بودم و داشتم ورق می‌زدم تا به حرف
« ل» رسیدم. چشمم به اسم لرستانی افتاد. چند ثانیه با خودم فکر کردم شهره لرستانی کی بود؟ با خودم فکر کردم چقدر اسمش آشناست. ناگهان قلبم از تپش ایستاد. انگار یک سطل آب سرد روی سرم خالی کرده باشند. نفسم بند آمد و شوکه شدم. باورم نمی‌شد، خودم را فراموش کرده بودم. آن‌قدر از خودم دور شده بودم که دیگر خودم را نمی‌شناختم. سیل اشک بی‌اختیار از چشمانم جاری شد. نگهبان که صدای گریه و زاری من را شنیده بود، با وحشت آمد و پرسید چه شده؟ من که هل کرده بودم، گفتم چیزی نیست کسی فوت کرده ، من را تنها بگذار. بعد رفتم توی بالکن و زیر باران هوار می‌زدم و گریه می‌کردم. بغض چندین و چند ساله‌ام ترکیده بود. شب که به خانه برمی‌گشتم در شیشه مغازه‌ای به خودم نگاه کردم و احساس کردم این زن چاق و شکسته را نمی‌شناسم و رد پایی از آن دختر جوان و شاداب گذشته در او نمی‌بینم.


در میان غم‌ها...

دیگر هیچ‌وقت نه عاشق شدم و نه هیچ‌کس برایم در زندگی جای او را پر کرد. حالم خوب نبود و این خوب نبودن به همه‌چیز سرایت کرد. نوشته‌ها و قصه‌هایم هم طعم تلخی داشتند.ناخودآگاه به سمت آدم‌هایی تمایل پیدا کردم که مثل خودم غم داشتند و حال‌شان خوب نبود. طرح خانه پیشکسوتان را عملی کردم، خانه‌ای برای مردمانی پیر، تنها، معلول، ملول، مهجور و محروم. اوایل خیلی پیشنهاد بازی بهم می‌شد، اما همه را با جدیت رد می‌کردم و دلبسته خانه پر غم و رنجم شده بودم. طنز تلخی است، نود و نه درصد آشنایان و معاشران آن سال‌های من امروز از دنیا رفته‌اند. کارمند سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران بودم. تمام ساعات بیکاری‌ام را سرگرم رسیدگی و تر و خشک کردن اعضای خانه پیشکسوتان بودم. مادرم من را فلورانس نایتینگر صدا می‌کرد. هر روز شال و کلاه می‌کردم و دنبال حل مشکل یک نفر راه می‌افتادم. خواهر و برادرم ازدواج کردند و دنبال زندگی خودشان رفتند. دختری جوان بودم و جامعه و خانواده انتظار داشتند، ازدواج کنم و مادر بشوم؛ البته خانواده چون فرهنگی بودند، خیلی اذیتم نمی‌کردند و سخت نمی‌گرفتند. اما به هر حال من راه متفاوت خودم را رفتم.


ماجراهای من و چاقی

وقتی من بازیگری را دوباره شروع کردم، روانشناسم به من گفت به هیچ‌چیز فکر نکن و فقط دوباره کارت را شروع کن. از طرفی این‌طور نبوده که من اصلا به مسئله چاقی‌ام فکر نکنم و بی‌خیال باشم. منتها چون من بیماری‌ای دارم که عامل اصلی چاقی‌ام است، ابتدا باید بیماری‌ام را کنترل و درمان کنم و بعد شروع به رژیم یا هر اقدام دیگری برای لاغری بکنم. شاید باورتان نشود من لب به شکلات و شیرینی و این چیزها نمی‌زنم. من مشکل هیپوتیروئید دارم که یک قسمت داخل هیپوفیزم بد عمل می‌کند. الان تحت درمان هستم. منتهی همه می‌گویند این یک مشکل درونی و روحی است و واکنشی به غم‌ها و مشکلات زندگی‌ات بوده. حالا انشاءالله برنامه‌هایی برای آینده دارم. بالاخره از شنبه‌ای شروع خواهم کرد!

 


در حاشیه

    *  اگر شما بخواهید به یک دوره تاریخی برگردید چه زمانی را انتخاب می‌کنید؟

من همیشه به این موضوع فکر کرده‌ام. من برمی‌گردم به آن دوره که درویش‌خان سه‌تار و تار می‌زد و قمرالملوک وزیری بود و...

    *  اوایل پهلوی می‌شود؟

بله به آن زمان‌ها برمی‌گردم و جای خودم را پیدا می‌کنم.

    *  در بین چهره هایی که در قید حیات هستند تاثیر‌گذار‌ترین شخصیت زندگی شما کیست؟

من لئو بوسکالیو را خیلی دوست دارم او جهان‌گردی روانشناس است که به خیلی سرزمین‌ها سفر کرده و حاصل این سفرها چند کتاب جذاب و خواندنی شده که به فارسی هم ترجمه شده اند.

    *  اولین خاطره ای که یادتان می‌آید چه خاطره‌ای است؟

من گم شده بودم. برای گردش و تفریح به تهران آمده بودیم. دو سالم بود. کوچه برلن و کوچه مهران دقیق یادم نیست، آن طرف‌ها گم شدم. یک آدامس‌فروش پیدایم کرد و من را بغل کرد گذاشت روی دستگاهش و گفت کدام آدامس را می‌خواهی. احساس خوبی داشتم. آن آدامس‌خوردن مفت و مجانی خیلی بهم مزه داد. با خودم می‌گفتم خدا کند پدر و مادرم پیدایشان نشود تا من بیشتر از این آدامس‌ها بخورم. تصویر آن آدامس‌ها و همه مهربانی آن مرد که امیدوارم هر جا که هست خوشبخت باشد از ذهنم پاک نمی‌شود. اما مادرم خیلی ترسیده بود و حال بدی داشت. او هنوز که هنوز است گاهی با جیغ و گریه از خواب بیدار می‌شود و می‌گوید خواب دیدم تو گم شدی.

    *  بهترین هدیه‌ای که در زندگی‌تان گرفته‌اید چه بوده است؟

یک دوچرخه بود. بچه بودم و آبله‌مرغان گرفته بودم. یک روز در همان حال مریضی پدر و مادر و خواهر و برادرم همه با هم آمدند من را بردند روی بالکن. چیزی را که می‌دیدم باورم نمی‌شد. یک دوچرخه نارنجی خیلی خوشگل بود. فوق‌العاده خوشحال شدم.

    *  تفریح شما چیست؟

تماشای فیلم با دوستانم و سفر. من خیلی سفرهای داخلی و خارجی رفتم.

    *  اهل آشپزی هم هستید؟

آشپزی را خیلی دوست دارم.

    *  چه غذایی را خیلی خوب می‌پزید؟

تبحرم در پخت استانبولی و خورشت کرفس و خورشت بادمجان است.

مجله پردیس/برترین ها


معروفترین دختران مجرد دهه شصت؛ از آزاده نامداری تا شاکردوست

معروف‌ترین دختران مجرد دهه ‌شصت؛ از آزاده نامداری تا شاکردوست !

نگاهی به فهرست معروف‌ترین دختران متولد دهه 60، ثابت می‌کند که بحران ازدواج در بین این گروه از خانم‌ها خیلی جدی است. طبق این آمار، تنها 10 درصد خانم‌های بررسی شده متاهل هستند؛ یا بهتر بگوییم، فقط یک نفر از میان این جمع 10 نفره! آنها با افراد عادی فرق دارند و به هرحال معروف هستند و... ولی آیا شهرت دلیل خوبی برای ازدواج نکردن دخترهاست؟


جوان‌ترین عروس سینما

ملیکا شریفی‌نیا/ متولد 1365/ متاهل

دختر کوچک‌تر «آزیتا حاجیان» و «محمدرضا شریفی‌نیا» از 15 سالگی بازیگری را با فیلم «اوینار» ساخته شهرام اسدی شروع کرد. او که با بازی در مهمان مامان، میکس و دایره زنگی بیشتر شناخته شد؛ در سال 86 ازدواج کرد. ازدواجی که به نوبه‌خودش سر و صدای زیادی به‌دنبال داشت. او علاوه بر مجلس عروسی متفاوت، کارت عروسی جالبی هم داشت که در آن به همراه همسرش لباس سنتی دوره قاجار را پوشیده بودند و متن کارت هم به ادبیات آن دوره و با طنز نوشته شده بود. این کارت در نشریات سینمایی و سایت‌های اینترنتی منتشر شد و کلی حاشیه درست کرد. به هر حال دختر کوچک خانواده شریفی‌نیا یکی از جوان‌ترین عروس‌های سینمای ماست.


از این خبرها نیست

مهراوه شریفی‌نیا/ متولد 1360/ مجرد

دختر بزرگ‌تر خانواده شریفی‌نیا، برخلاف خواهرش نه‌تنها بازیگری را از 8 سالگی شروع کرد بلکه هنوز ازدواج نکرده است. شاید مسئله کار آن‌قدر برایش جدی شده که فعلا میل به فکر کردن به این موضوعات را ندارد. او کارهای زیادی در سینما و تلویزیون داشته که هنوز هم به یادمان می‌آید؛ «دزد عروسک‌ها» یکی از همین کارهاست که نخستین بازی او بود. نقطه عطف بازی‌های او به سریال «ساعت‌شنی» برمی‌گردد که سکوی پرتاب او به قله‌های شهرت بود. آخرین کار مهراوه هم سریال «قلب یخی» است و چند پروژه سینمایی دیگر که چشم‌بسته به شما قول می‌دهیم حتما در چندتای‌شان نقش عروس را بازی خواهد کرد؛ اما در عالم واقعیت از این خبرها نیست!


من ترانه، ازدواج نمی‌کنم!

ترانه علیدوستی/ متولد 1362/ مجرد

دختر حمیدخان علیدوستی ستاره سابق فوتبال ایران را همه با نخستین فیلمش یعنی «من ترانه 15 سال دارم» شناختند. فیلمی که در دوران خودش نه‌تنها پای موضوع جدیدی را به سینما باز کرد بلکه جایزه‌های زیادی را در جشنواره‌های مختلف از آن خود کرد. علیدوستی زمانی نقش دختری را بازی کرد که ناخواسته ازدواج می‌کند و باردار می‌شود که 18 سال بیشتر نداشت ولی با بازی در «شهر زیبا» او را به‌عنوان یک بازیگر حرفه‌ای شناختند. او این روزها بیشتر از هر چیز به بازی در تئاتر و سینما می‌پردازد؛ دلیل کلیشه‌ای مجرد ماندن همه ستاره‌های دهه 60!


عروس سرش شلوغه

پگاه آهنگرانی/ متولد 1363/ مجرد

دختر بااستعداد «منیژه حکمت» (کارگردان) از آخرین سال دهه 60 و با حضور در فیلم «گربه آوازه‌خوان» بازیگری را شروع کرد. او در این سال‌ها روند خوبی داشته و با بازی در چند فیلم سینمایی و جدی گرفتن کارگردانی و ساخت فیلم، سرش حسابی شلوغ است. کارگردانی فیلم «ده‌نمکی‌ها»، بازی در تئاتر جنجالی «متولد 1361»، اکران آخرین بازی سینمایی‌اش به نام «ورود آقایان ممنوع» و وبلاگ‌نویسی و گزارش فوتبال بانوان از جمله کارهای پر سرو صدای اخیر پگاه خانم بوده است. به این ترتیب شاید وقت چندانی برای انتخاب همسر و ازدواج برای او باقی نماند!


صاحبدلان مجرد و عروس بازی

باران کوثری/ متولد 1364/ مجرد

دختر خوب بابا «جهانگیر کوثری»، بازیگری را از کودکی شروع کرد. وقتی که باران در «بهترین بابای دنیا» کار داریوش فرهنگ، نقش کوتاهی را بازی کرد هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که مسیر زندگی او تا این حد تغییر کند. باران در نوجوانی و جوانی در فیلم‌های سینمایی دیگری هم بازی کرد که البته مهم‌ترین نقش‌ها را در کارهای مادرش یعنی «رخشان بنی‌اعتماد» داشت. «صاحبدلان» و «خون بازی» 2 کار مهم او بود که به‌ترتیب در تلویزیون و سینما بازی کرد و به خاطر کار دوم برنده جایزه‌هایی از جشنواره فیلم فجر شد. باران کوثری یکی دیگر از بازیگران متولد دهه60 است که گرچه زیاد با لباس عروس در فیلم‌ها دیده شده اما همچنان مجرد است و البته او هم برای خودش کلی دلیل محکم دارد!


زخم خورده از تجرد

خدیجه آزادپور/ متولد 1367/ مجرد

این دخترخانم یکی از بدشانس‌ترین متولدان دهه شصت به حساب می‌آید. او که قهرمان رشته ووشو بوده و چند مدال طلا و نقره مسابقات جهانی را در کارنامه دارد، نخستین زن ایرانی است که در مسابقات آسیایی مدال طلا گرفته. او با قهرمانی در گوانگ‌ژو، طبیعتا خود را شایسته دریافت جایزه - که عبارت بود از یک دستگاه آپارتمان- می‌دید. ولی وقتی که آزادپور برای گرفتن پاداشش مراجعه کرد، جواب شنید که: «شما متاهل نیستی و نمی‌توانیم به شما خانه بدهیم!»این قهرمان رزمی هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد که مجرد ماندن باعث شود تا سرش بی‌کلاه بماند. خبر این اتفاق سروصدای زیادی در رسانه‌ها ایجاد کرد و در نهایت... آخرش چه شد؟ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که خدیجه خانم هنوز مجرد هستند!


برایم حرف درست نکنید!

الناز شاکردوست/ متولد 1363/ مجرد

شاکردوست یکی از دختران دهه شصتی است که همیشه درگیر شایعات مربوط به زندگی شخصی و خصوصا ازدواجش بوده. الناز پارسال از یک مجله به‌دلیل اخبار نادرستی که در موردش نوشته بود، شکایت کرد. او در این‌باره می‌گوید: «اصلا درست نیست که برای یک دختر ازدواج نکرده، این حرف‌ها را در بیاورند!» با شایعه عجیب و غریبی که در مورد ازدواج او با یک فوتبالیست پرحاشیه منتشر کردند، ناخواسته به پرحاشیه‌ترین دختر دهه ‌شصتی بدل شده که به‌نوعی از «ازدواج‌ نکردن» ضربه دیده. او از سال 83 بازیگری را شروع کرد و در حال حاضر یکی از بازیگرانی است که تمام سعی‌اش را می‌کند تا با به‌کار گرفتن استعدادهایش هم موفق شود البته اگر خواستگاران خیالی و شایعه‌سازان بگذارند!


کاپیتان راگبی هم بعله!

زهرا نوری/ متولد 1364/ مجرد

این خانم جوان، روزنامه‌نگاری است که از سال 83 فعالیت‌های ورزشی خود را در رشته راگبی شروع کرده. تیم آن‌ها در نخستین دوره قهرمانی کشور که در سال 85 برگزار شد توانست قهرمان ایران شود. او 2 سال پیش که تیم ملی راگبی بانوان ایران تشکیل شد، موفق شد پیراهن تیم ملی را بپوشد. نوری در حال حاضر خبرنگار روزنامه «ایران ورزشی» است و در دانشگاه رشته مکانیک خوانده. برای همه جالب است که کاپیتان تیم ملی راگبی در 3 رشته مختلف فعالیت کرده و موفق هم بوده. به‌نظرخودش نه تنها راگبی در زندگی شخصی‌اش تاثیر منفی بر تصمیم‌گیری‌هایش نداشته بلکه باعث شده که همیشه با این ورزش شارژ شود. بله، زهرا خانم هم فعلا مجرد است.


استاد بزرگ مجرد

شادی پریدر/ متولد 1365/ مجرد

شاید یکی از موفق‌ترین دخترهای دهه شصتی شادی خانمی باشد که از 7 سالگی شطرنج را زیرنظر پدرش شروع کرد، از 9 سالگی وارد تیم ملی بزرگسالان شد و 2 سال بعد به استادی فدراسیون جهانی شطرنج رسید. 14 سالگی‌اش با سمت استاد بین‌المللی شطرنج گذشت و در 18 سالگی توانست با شکست قهرمان جهان به مقام «استاد بزرگ شطرنج» برسد. شادی در حال حاضر فوق‌لیسانس مدیریت تربیت‌بدنی از دانشگاه تهران است. از نظر او شطرنج‌بازها آینده‌نگر هستند و قدرت تجزیه و تحلیل بالایی هم دارند. به همین دلیل او تمام سعی خود را می‌کند تا برای مهم‌ترین اتفاق زندگی‌اش بیشتر بالا و پایین کند.


مجری برنامه مرد 3 زنه

آزاده نامداری/ متولد 1363/ مجرد

اولین مجری خانمی که در برنامه‌هایش خشکی سابق اجراهای زنانه را کم کرد، آزاده نامداری بود. او که در حال حاضر هم یکی از مجری‌های فعال و پرطرفدار صداوسیماست، این روزها برنامه پر سروصدایی در شبکه 2 دارد. همان برنامه‌ای که اخیرا یک مرد 3 زنه را سوژه قرار داد و کلی جنجال‌ساز شد. «تازه چه خبر؟» یکی از سوالاتی بود که او همیشه در برنامه «تازه‌ها» سیمای خانواده به آن جواب می‌داد. آزاده در سال 84 با همین برنامه شناخته شد اما قبل از آن هم در کرمانشاه همکاری‌هایی با شبکه استانی «زاگرس» داشت. او مدیریت صنعتی خوانده و هوش و ذکاوت مدیریتی در اجراهایش به وضوح دیده می‌شود؛ حالا نمی‌دانیم مجرد ماندن او را هم باید پای همین هوشش بگذاریم یا نه؟!

منبع : مجله تپش